نمیدانم که چالهی تنهایی چه اندازه عمیق است
ولی هرچه بیشتر فرو میروم
بیشتر به اوج میرسم!
خدایا! تو تنهای آسمانی و
من تنهای زمین،
کجایی که به دیدنت بیایم؟!
[برف]
آدمی که بمیرد
در کفنی سپید میپیچندش.
طبیعت که بمیرد
زیر برفی زمستانی،
پنهانش میکنند.
برگ،
تنها یکبار پرواز را میچشد
در پاییز،
از شاخه تا زمین...
من هم تنها یکبار زندگی خواهم کرد
از گریههای هنگام تولد
تا
گریههای بستر مرگ.
خاک،
قدرت کوچ را ندارد،
این است، راز ماندن دائمی من،
در این سرزمین!
من و تو، زمین سبز و آسمان آبی هستیم
تو مست و خرامان در میانهی زمین و آسمانی
زمین سخت و آسمان دور!
و من گرفتار
مابین سنگ و بارانم.
گونههایم،
برگهای زرد پاییزیاند
از شاخسار درخت زندگی ریختهاند!
لبهایت،
دو لالهی واژگونند
و بر روی برگ پاییزی خم نمیشوند.
در میان ابرها پنهان شوی، چون باران میبارانمت!
به میانه گردباد بچرخی، متوقفش خواهم کرد
ماهیوار، در پناه امواج قرار بگیری،
بیرونت میکشم.
فقط اگر در آیینه قلب دیگری ببینمت
هیچ از دستم ساخته نیست،
نمیتوانم بشکنمش...
وقتی پدر شدم
و همسرم اسم دختر را "شبنم" نهاد
من در دفتر اشعارم،
نام شعر "شبنم"م را عوض کردم،
مگر میشود،
اسم دو فرزندت یکی باشد؟!
کو چراغی،
که باد نتواند خاموشش کند؟!
کو شکوفهای،
که هرگز خزان نبیند؟!
کجاست انسانی،
که سرنوشت نتواند به کام مرگ بفرستند؟!
آن هوا نیست،
این آخرین نفسهای گل سرخ است!
آن باران نیست،
این اشکهای در هم آمیختهی کودکی خوابیده در گهواره و
پیری نشسته بر لب قبر است.
این برف نیست،
آن بال پروانههای پر کنده شده است!
این تگرگ نیست،
آن سر سپید کبوتریست
که سرزمین تنش را رها...
دیدار تو چه سخت است
حتا وقتی که با منی.
گم کردنت چه دشوار،
حتا وقتی
که از منی دوری...
نمیدانم که گودال تنهایی چقدر عمیق است!
لیکن، هر چه بیشتر فرو میروم،
سقوطم بیشتر است.
خداوندا!
تو تنهای تنهایان آسمانی و
من تنهای روی زمین!
به کجایی که به دیدارت بیایم؟!
جنگ از هم میپاشاندشان
ما جمعشان میکنیم.
جنگ زخمیشان میکند
ما درمانشان میکنیم.
جنگ همیشگیست و نفسگیر
جنگ بدهکار پستانک کودکان و خانههاست
من هم در پی یافتن، گمشدههایت
زمین و زمان را جستجو میکنم
تا مبدلت کنم، به همان آدم پیش از جنگ...
با خانمی آشنا شدم
که با خنده میگفت:
-- همسرم مأموریت رفته و تا هفتهای دیگر بر نمیگردد!
پرسیدم: ملوان است؟!
گفت: نه! خلبان!
ناخودآگاه سرم را میان دستانم گرفتم و
روی زمین خم شدم
او قاه قاه به من میخندید و
من ۱۶ سه ۱۹۸۸* در مغزم ویراژ میرفت....
غنچه و محمود
هیچگاه عضو کتابخانهای نبودند
و هرگز از فلسفه و سیاست هم سر در نیاوردند
نه کتاب میخواندند
نه به رادیو گوش میدادند
و نه از عطری استفاده میکردند
اما آنها چون آب چشمهساران
صاف و پاک و روان بودند
نگاههای پر مهرشان را با هم معاوضه میکردند...
وقتی به اشتباه نامت را صدا میزنند
گویی به خورشید سنگ میپراکنند و
سر آسمان را میشکنند!
انگار روزنههای تاریخ را کور میکنند و
اتومبیل را تبدیل به الاغ
و تونلها را به غار
و مینیژوب را به عبا
و شهر را به ده...
چیزی برای گفتن باقی نمانده است
عزیز من هیچی نمانده، هیچ!
از امروز
باید دیواری بسازیم
همچون مردم چین
به بلندای انفال...
هسته
کارگرهای تاکستان، در عصر یک روز پر مشغله، گوشهای زیر سایهسار تاکها، در حال استراحت، بودند.
باغ فضای دلانگیز، تاکها توسط پایههای سیمانی در هوای معلق بودند و خوشههای انگور رسیده از شاخهها در آسمان آویزان بودند و همانند چلچراغی نورانی و رنگارنگ میدرخشیدند.
کارگرها هر روز برای عصرانه...
دەمێک یاخی و دەمێک شێتم،
من شەرمەزاری سەردەمم
سەرلێشێواوی رۆژگارم،
مالێکی یەکجار بە خەمم
گیرۆدە خواردووم لە قەفەس
باڵندەی بێ باڵ و پەڕم
ئاگر لە ڕۆحم دەسوتێت،
وەرن سەیرم کەن لاپەڕم
لە خۆشەویستی بێ بەریم،
دووریشم لە جامێ شەراب
بە تەنیایی هەر خەم دەخۆم،
دونیا لە من بۆتە سەراب
ئاخ...
بگەڕێوە
بۆ کوێ دەڕۆی
لە کوێ هەوارت هەڵدەدەی
لە ئامێزی من بترازێی
لە هەر کوێ بی پەناهەندەی
بگەڕێوە
نەوەک ئیتر لە باخی دڵم هەڵوەرێی
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
بگەڕێوە
ژیانی ئێرە نەبادا مردن بێتە ڕێ
ماوەیەکە ڕازی دڵم بە تۆ نەبێ
ناکرێتەوە بەسەرهاتی عیشقی ئێمە
تا دنیایە...
نوری عەشقت دای لە سینەم،
چاوم بە ناهەق تەڕ دەکا
ئەو دڵەی من زۆر شکاوە،
چۆن لەگەل چاوت شەڕ دەکا؟
دڵ لە دووریت ووشک و تارە،
کەسێ ناپرسی لە حالم
کە تۆ هێندە خۆت دەنوێنی،
کێ بەمن باوەڕ دەکا...!
آقای "شالاو علی" (به کُردی: شاڵاو عەلی) شاعر معاصر کُرد زبان عراقیست.
بازگرد،
به کجا چنین شتابان؟!
به کجا میخواهی خوش باشی،
غیر از آغوش من.!
هر کجا بروی
آواره و پناهندهای...
#بلین_رواندزی (#بەڵێن_ڕواندزی)
ترجمه: #زانا_کوردستانی
[حکومت کردستان]
حاکمان اختهی کردستان
نه ریشه و اصل و نسب درستی دارند و نه نام نیکی
آنها با غرق شدن در فساد و تباهی
مجبور به انجام هزار دوز و کلک شدهاند
...
حق و حقوق ملت را چپاول کردهاند و
دهانش به خون خلقالله...