(۲)
به اندازهی روشنایی و زیبایی چشمانم
بختم، سیاه و زشت و خراب است.
وگرنه تنهایی چگونه میتوانست پای به خانهام بگذارد و
مرا به عقد خود در بیاورد؟!
خودت را هم هلاک کنی
دیگر نامهای برایت نمینویسم!
بجز تو،
دو عاشق دیگری دارم،
دو خانهای دیگر و
دو پنجرهای دیگر و
دو درد و بلای جانجانی!
که هیچگاه مرا تنها نمیگذارند،
هیچگاه از کنارم دور نمیشوند،
شعر و تنهایی...
دلم تنگ است
دلم تنگ است و
مطمئنم که در تنهایی خواهم مرد
چنین که پیش میرود
ممکن نیست که او بیاید و
گریههایش را بکند.
از تو خوشنود بودم و
خوشنود خواهم ماند
تا قیامت حلالت کردهام!
آنقدر زخم و درد و بلا در تن و جان و روحم هست
تو هم افزودم بر آنها...
خانم " #دلسوز_عبدالرحمان_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_عەبدولڕەحمان_حەمە)، مشهور " #دلسوز_محمد " (به کُردی: #دڵسۆز_حەمە)، شاعر و نویسندهی کُرد زبان، زادهی سال ۱۹۷۸ میلادی در محلهی صابونکاران شهر #سلیمانیه است.
ایشان صاحب سه مجموعه شعر: "یار یگانه"، "در پاییزی به خواستگاریام خواهی آمد"، و "سرانجام فهمیدم به خودم بنگرم" و رمانی...
چه بشود یا نشود،
من همهی غروبها را به آسمان میدهم،
چه منعی دارد
که باد مست و سرخوش باشد
پنجرهای برای من که پیدا میشود
اندکی مرا به وجد آورد و
با پرتویی نارنجی
راه و رسم خورشید بودن را برایم بجا بیاورد...
همهی باغچهها برای طوفان!
چرا که...
[برای کرکوک، که چشم و دل و جانمان است]
این عراق،
این طاعون خفته میان دجله و فرات،
این فاضلاب متعفن از بغداد خارج شده،
با سنت و تاریخ ننگین، زنده به گور کردن دخترانش
و تمدن شرمآور مملو از کنیز و غلام و بردهاش،
با آن همه سهم از...
سنندج، نور چشمان ما و
وجدان بیدار تاریخ در راه آزادیست
سنندج، رقص آزادی ملت کرد بر روی میدان مین است!
و دست ما هم،
بر روی قلبمان است.
زیرا سنندج ضربان قلب کردستان است.
سنندج قلب ماست،
سنندج چشم ماست،
سنندج جان ماست،
سنندج، سنندج، آری سنندج
تاج سر...
آراس عبدالکریم
آقای "آراس عبدالکریم" (به کُردی: ئاراس عەبدولکەریم) شاعر کُرد زبان ساکن سلیمانیه است.
وی همسر "شرمین ولی" دیگر شاعر کُرد است.
از وی مجموعه شعری با نام "من در کودکی باغچه بودم"، منتشر شده است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
آفتاب از مهاباد طلوع میکند
و در قامشلو غروب...
آقای "امیر امین" (به کُردی: ئەمیر ئەمین) شاعر، نویسنده، بازیگر تئاتر و پیشمرگهی کُرد، زادهی سال ۱۹۸۷ میلادی در شهرستان سید صادق استان سلیمانیه است.
از این هنرمند هنردان، تاکنون کتاب "من و تو چرا به دنیا آمدیم؟!" چاپ و منتشر شده است.
وی مسئول خانهی روشنفکری ولی دیوانه، عضو...
از دور به نظارهام منشین،
چرا که فقط نوری کم سو از من خواهی دید.
ستارهها هم
روشنایی خویش را دارند،
ولی اندازهی شمعی پیکرم را گرم نخواهند کرد.
از غربت برایم نامههایت را نفرست،
درست است که نامههایت چشم روشنای من هستند،
اما اندازهی به آغوش کشیدنت،
غمهایم را...
امشب که نزد تو آمدم،
نمیخواهم که قهوهای گرم برایم بیاوری
احساس داغت را به من ببخشای،
تا که گرمم شود.
نمیگویم که چایی شیرین برایم بریزی،
نگاه عسلینت را،
در نگاه گرفتهام بریز،
تا که سرحال و بشاش شوم.
در گوش جانم،
لبخند سحرانگیزت را بزن،
تا انگبین شعر...
روزگاری میگفتندم:
چرا چنین ساکتی؟!
اگر اینچنین ساکت باشی و حرفی نزنی،
به تو مشکوک خواهند شد و سرت را بر باد خواهی داد!
روزی دیگر گفتنم:
خفه شو!
اگر چنین وراجی کنی و ساکت نشوی،
زبانت را از حلقومت بیرون میکشند
و زبان سرخت، سر سبزت را بر باد...
میگویند: اعتیاد بلاییست خانمانسوز!
مرگآور است،
هیچکس توان خلاصی از آن را نیست.
هرکس به هر طریقی مبتلا شده است،
مرده است...
یکی با مزهاش،
یکی با رنگش،
یکی با بویش،
من هم با تو...
تەنانەت یەک رۆژیش لە تەمەنەم ماگەبێت
بەهار بێت یان هاوین
پایز بێت یان زستان
تۆفیریکی نیە
لەگەڵ وونی سووری خەۆم ئاویاریت دەکەم و
به ری سه بزی ئازادی
لە پژەپۆت هەڵ دەچنم.
◇
حتا یک روز به عمرم مانده باشد
بهار باشد یا که تابستان
پاییز باشد یا که زمستان...
بنگس بنگس
رێگام ئەدوزومەوە،
هەتا مالی تۆ تەمەنیکیش دۆرینگ بێت
ئەگەم بە داوێنەت
ای سەربەستی!
◇
کورمال کورمال
راهم را پیدا خواهم کرد
تا تو یک عمر هم فاصله باشد
به دامانت خواهم رسید
ای آزادی!
دایکم لە سنە بە گۆڕ نیان و
باۆکم لە کرماشان
براکەم لە شنۆ دەفن کرد و
خوویشکەکەم لە سابڵاغ
ئاواتەکانم لە کامیاران بالمیش بۆن و
خوونەکانم لە سەقز
لەگەڵ خۆما وردئەبوم
ئیگرە کوردستانە یان گۆڕستان؟!
◇
مادرم در سنندج به خاک سپردم و
پدرم را در کرمانشاه
برادرم را در...
هەمو روژی هیلکەی
ئازادی روژهەڵاتم
له ناو دلمان کڕ دەنمەوە
اووخ لەئەم بەدبختیه
بۆ نازانم
لە سەر چیدا
ئەم خەیال باڵ ناگریدەۆ
بۆ نافڕی؟!
◇
هر روز تخم آزادی روژهلات را
در دلم می کارم،
آه از از سیاه بختی،
نمی دانم چرا،
این آرزو زاده نمی شود و
به...
تۆ جانتاکەت بێخە وەگرۆتشتە
ئەمن کۆڵەبارم!
تو پینۆسەکەت بە دەست بگرە،
ئەمن تفەنگەکەم!
بۆ سەربەستی،
غەیری ئەم دوانە ئیختیاریکمان نیە...
◇
تو کیفت را به دوش بکش،
من کوله ام را!
تو قلمت را در دست بگیر،
من تفنگم را!
برای آزادی،
جز این دو گزینه انتخابی نیست...
زانا کوردستانی
باپیرم به زمانی رۆژگ
لەگەڵ سیمیتقو* شەهید بۆ.
باوکەم واکو ئاگاداری کەڵامی قەدیم بۆ
لەگەڵ شێخ عەبیدوڵا!* لە وڕمی گومەسار بۆ.
بڕاکەم وەختی نزای یا عەلی لەسەر لیۆی بۆ
لە ئینفال سپوردە بۆ.
تەواویان،
بە دەستی ئەو نەفەراتی کە ئەیان ۆت:
ئیمە لەگەڵ کوفر شەڕ ئەکەیم نە لەگەڵ کورد!.*
◇...
نا فەروخیم، واکو دەمم بدورەن!
نا واکو رودەکیم، نەوین!
زانام لە کوردستان،
شاربەدەری دوویر لە نیشتمان...
...
چاک ئەدانزانی وا هویچ منداڵیک
دوویر لە ئامێزی دایکی
زیندو نابێت.
◇
نه فرخی ام که دهانم را بدوزند،
نه که رودکی ام، نابینا!
زانا هستم از کردستان،
تبعیدی ی دور از وطن......
باپیرم مرد،
باوکمیش!
بڕاکانەم یەک به یه ک پاتوڵ و فەڕتووس،
مووه کانی منیش قڕبۆز!
هەموو جیهانەم پیر و بەعومر بوون،
بەڵام داخی تۆ هێشتا جەوانە،
ای کوردستان!
◇
پدر بزرگم مرد،
پدرم هم!
برادرهایم تک به تک فرتوت،
موهای من هم جوگندمی!
همه ی جهانم پیر شدند،
اما داغ...