پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پر زدم تا برسم پنجره چشمانتکه پس از آن هروقتوقت باران دو چشمانت بوداندکی از من را لای اشک هاای تو مهتاب ببارانانم...
من به شوقی مواجتو به نازی پلک پلک...
هرکه بیند او را با لباسی پر آب با نگاهی پر خشمو سر از پا پر بار...
و بازهم به نهایت رسیدن دفترتو را قسم به سلامت گذشتن از هر در برو سفر به سلامت به هرکجای زمین به هر کجا که رود آن دلی سر پایینفروردین ۱۳۹۹...