سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شده ام جرعه ی آبولی اندر مهتابیاکه معشوقه سراب؟...
تا به جویبارانی برسم روی لپتو ببوسم آنرابرسم روی لبتو ببوسم آنراو بریزم آخرروی رویایی که شبها درخوابآنرا می دیدم...
ولی اما تو نمی ذاری هیچ پلک پلک می زنی...
و بازهم به نهایت رسیدن دفترتو را قسم به سلامت گذشتن از هر در برو سفر به سلامت به هرکجای زمین به هر کجا که رود آن دلی سر پایینفروردین ۱۳۹۹...
و نوش هر قدحی ؛ در تمام خانه ی مان سلامت همه ی مردمان خانه ی مان و شادی پسران از طفولیت تا مرگ و رقص دخترکانت ؛ به هر ترانه و زنگ...
زمان رقص تمام جوانه های زمین قسم به لحظه ی آغاز هر بهار زمینو نوش هر قدحی ؛ در تمام خانه ی مان سلامت همه ی مردمان خانه ی مان...
چه آسمان تمیزی ؛ وتکه پاره ی ابر چه برگ دفتر خوش خطی از نبودن قبر و چشمه های پر از آبی ؛ از قشنگی رنگ و رنگ های پر از هر سروده های قشنگ...
به رقص نور و به هر جشن قسم که خالق من فروغی از خودش آورد ؛ که جاودانه شدم به هرکه مرگ بشر را صحیح می داند بگو که بعد تو زنده ام ؛ ولی فسانه شدم...
و آه های من ای وای ؛ به دور بت گشتمهمان زمان که به کعبه ؛ دوان دوانه شدم...
تلق تلق نم باران زند به پشت من ؛ ای دادببین ؛ به نم باران هم ؛ چه بی جوانه شدم و لحظه ای گذری عاجزانه می پرسم جواب می دهد از قبل چه پیرترانه شدم...
نگاه کن مرا ؛ که بدون تو افسانه شدمهینگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدمدیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده امبرای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم...
ذره ای از تمام کیهانم یا که کیهانیم خودم اینجاتو اگر ، من همه شوم چه شویهمه گر تو شوی ، من چه شومشاید این ما تمام کیهانیمو تو هم جور دیگری از من...
و ای که رنگ لبانت قشنگتر از گل سرخ بیا که با لب زیبای تو قفس بکشم همان قفس که تو باشی و من و دانه و آب و در قفس به زلال تن تو دست بکشم...
بیا به کوچه من ، بازهم قدمیبنه که از قدمت ، یک رساله درس بکشم.اگرچه در طلب توهزار ترکه زنندمبه نرگسی تو سوگندکه گام پس نکشم...