جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
حجره عطار یکشب بهانه می کنم و زار می زنمخود را میان عقل و جنون دار می زنماز ناکجای شک و دلآشوب لحظه هاتا بامداد صبح یقین بار می زنم از امتداد پنجره ای رو به آفتاب خود را به سمت کوچه انکار می زنم من مست جام سرخ لب لعل دلبرمگلبوسه ها به ابروی دلدار می زنم گفتم که ای حقیقت پنهان خلسه هاموجم که سمت ساحل اقرار می زنم همراه رود و همنفس صبحم ای عزبزباران تر از همیشه سبکبار می زنم از شعله محبت اگر کشته می شومسنگی ا...