پاییز بود و نمِنمِ باران
همان نیمکت چوبیِ
خیس شده،
میزبان اولین دیدارمان
باد
خاطراتمان را در گوشِ دشتی تنها
زمزمه میکرد
برگِ درختان
غزلِ دوست داشتن را
در خیالِ دور دستها میسرودند
و من
در مه غلیظِ رویاها
با چشمهایی پر از حرف
تجسم کردم
اولین نگاهت را…!