دوستت دارم ... و هراسانم دقایقی بگذرند که بر حریر دستانت دست نکشم و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم و در مهتاب شناور نشوم سخنت شعر است خاموشیت شعر و عشقت آذرخشی میان رگهایم چونان سرنوشت ...