پنجشنبه , ۱۹ مهر ۱۴۰۳
آرام باش عزیزکم!هنوز هم روح و جانم لبریز عشق توستهنوز هم سرگشتة عشق والای توئمهنوز هم در رؤیاهایم از آنِ منیای تو دلاورم... شاهزاده ام!اما من... اما من...می ترسم از عاطفه اماز احساسممی ترسم دل افگار شویم از اشتیاقمانمی ترسم از وصالماناز هم آغوشی مانو به نام عشق شگفتکه بسان بهار جوانه زده استدر ژرفنایمانو چون خورشید می درخشددر نی نیِ چشمانمانو به نام شیرین ترین داستان عشق روزگارماناز تو می خواهم بروی...تا عشقمان...
اگر سخن میان من و تو پایان یافت و راه های وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو....
نزار قبانی :از آداب سخن گفتن با یک بانواین است که اول به چشمانشگوش فرا دهی...
دوباره باران گرفتباران معشوقه ی من استبه پیش بازش در مهتابی می ایستممی گذارم صورتم را ولباسهایم را بشویداسفنج وارباران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!باران یعنی قرارهای خیسباران یعنی تو برمی گردیشعر بر می گردد......
آیا شک داری که ورودت به قلبم،باشکوه ترین روز تاریخو زیباترین خبر جهان بود؟!...
آن هنگام که خواهان عشق اندزیباترین واژه ها را می آورندبرای نفوذ در قلب هاو آنگاه که می خواهند بروندپی کمترین بهانه ها هستندبرای شکستن دلها...
نزار قبانی :عشق ، لرزش انگشتان استو لب های فروبسته ی غرق سوالتو را در خلال اندوهم دوست می دارمای رخساره ی دست نیافتنی همچون خداوند ......
چیست عشق؟شنیدیم فرمانی است الهی!به شنیده هامان ایمان آوردیم...شنیدیم ستاره ای است آسمانی!و ما هر شب دریچه ها را گشودیمو انتظار کشیدیم...شنیدیم آذرخشی است!اگر لمسش کنیم، برق زده می شویم...شنیدیم شمشیری است برّان!و آن را از نیام برکشیدیمو کُشته شدیم!و از سفیران عشق پرسیدیمسفرهاشان راو دانستیم بیش از ما نمی دانند!...
از فراوانی شکوفه ها و رنگ ها و عطرهایی که کودکی ام را در بر گرفته بود با خودم فکر می کردم که مادرم کارمند عطرخانه ی بهشت است......
درِ قلبِ من بسته بود تو از کدام در وارد شدی؟...
نزار قبانی:از حیرانی و سکوتم غمگین نشو و گمان نبر که میان من و تو چیزی عوض شده ؛ آن گاه که نمی گویم دوستت می دارم ، یعنی که دوست ترت می دارم ......
نزار قبانی :خطرناک ترین بیماری قلبی ، حافظه قوی است...
زن، مردی ثروتمند یا زیبایا حتی شاعر نمی خواهداو مردی می خواهدکه چشمانش را بفهمدآنگاه که اندوهگین شدبا دستش بهسینه اش اشاره کندو بگوید:اینجا سرزمین توست!...
آرزو دارم در روزگار دیگری دوستت می داشتم!روزگاری مهربانتر، شاعرانه تر، روزگاری که شمیم کتاب، شمیم یاسمن و شمیم آزادی را بیشتر حس می کرد... روزگاری که بر گل ستم نبود، بر شعر ، بر نی و بر لطافت زنان....
نزار قبانی:ممکن نیست سخاوتمند تر از یک زن باشیاگر به او امنیت دادی،برای تو وطن خواهد شد......
محبوبِ من ...!تمام چیزی که ؛ذهنم را مشغول کرده این است:که حال تو ،و حالِ چشم هایت خوب باشد...!...
إذا لم تأت لمن جمالی؟وشاحی الحریری لذلک والشعر الذی أرفعته کل هذه السنوات؟ اگر تو نیایی زیبایی ام برای که باشد؟شالِ ابریشمی ام برای کهو گیسوانم که این همه سال پروردم شان؟-هنوزم همونی…...
نزار قبانی:عشق در کتاب نیستعاشقان بزرگخواندن بلد نبودند ......
نزار قبانی :زیباترین چیز درباره ی عشق این است کهنه عقلی دارد و نه خردیزیباترین چیز درباره ی عشق این است کهروی آب راه می رودو غرق نمی شود......
نزار قبانی :برایش دیوانه شوچرا که عشقی عاقلانه ، هیچ زنی راافسون نمی کند....
نزار قبانی:و آن هنگام که در پیشگاه حُسن ات قرار گرفتم ساکت ایستادم،که سکوت در حریم زیبایی، خود زیبایی است!...
بگذار با تمام حروف ندا صدایت کنمباشد آن گاه که نامت را می خوانم،از میان لبانم زاده شوی...بگذار دولت عشق را بنیان نهمو تو ملکۂ آن شویو من بزرگ ترین عاشقان آن شوم.بگذار انقلابی را راهبر باشمکه حکومت چشمان تو را بر مردماناستوار می کند.بگذار با عشقچهرۂ تمدن را دیگر کنم...تمدن تویی!تو همان میراثی هستی که هزاران سال پیشدر دل زمین زاده شدی...برگرفته از کتاب «چشمانت وطن من است»...
نزار قبانی:انگشتانی تازه می خواهمبرای دیگرگونه نوشتن!از انگشتانی که قد نمی کشند،از درختانی که نه بلند می شوند و نه می میرند، بیزارم!...
عشق توپرنده ای سبز استپرنده ای سبز و غریب ......
تو مهمترین زن جهانیچون من دوستت دارم....
نزار قبانی:دستانت ابر بهاری انداگر نباشند جهان از تشنگی خواهد مرد...
عشق آن است...عشق آن است که منجغرافیایم را نداشته باشمو تو تاریخت را نداشته باشیآن است که تو با صدای من سخن گوییو با چشمان من ببینی...و جهان رابا سرانگشتان من کشف کنی...نزار قبانیمترجم: طیبه حسین زاده...
عشقت به من آموختچگونه ساعت ها سرگردان شومبه جستجوی مویی کولی وارکه همۂ کولی ها به آن رشک می برندبه جستجوی چهره ای...صداییکه خود تمام چهره ها و صداهاست...نزار قبانیمترجم: طیبه حسین زاده...
نزار قبانی :مرد برای عاشق شدن به یک دقیقه نیاز داردو برای فراموش کردن به چندین قرن... در بندر آبیِ چشمانت...
فریاد ما بلندتر از اعمال ما است ، شمشیرهای ما از ما بلندتر هستند ، این فاجعه ما است. خلاصه اینکه ما شنل تمدن می پوشیم اما روح ما در عصر سنگ زندگی می کند...
امروز صبح دیگریست ...مطمئن باش ،من عاشق تو خواهم ماند ... ️️️...
می خواهم به تصویر کشمشکل دستانت راصدایشان راترنم شان را...سکوتشان را...می توانی اندکی در برابرم بنشینی تا ناممکن ها را تصویر کنم؟ ️️️...
تو با کدام زبان صدایم می زنیسکوت تو را لمس می کنمبه من که نگاه می کنیبه لکنت می افتمزبان عشق سکوت می خواهدزبان عشق واژه ای نداردغربت ندارد.. ️ ️️️...
.مناز عشقنمی نویسمفقط....از تومی نویسمو عشقخود از کلامم زاده می شود ️️️...
بی دهان تو کجاست طعم شراب..؟...
از این وضعیت نجاتم بدهکمتر زیبا باش!...
مرا با چشمانت عاشق نشوچه بسا از من زیباتری بیابیمرا با قلبت عاشق شوکه قلب ها هرگزمشابه هم نیستند.....
.می خواهمتنمی دانم که بودم!که خواهم بود و چه می شوم!اما می خواهمت تا نهایتِ ویرانی... ️️️...
درباره مشروعیت عشق با من بگو مگو مکن!عشقم به تو خود شریعت است که مینویسمش و اجرایش می کنم.اما تو....تنها کار تو این استکه معشوقه ی ابدیم باشی ️️️...
دستانت ابر بهاری اند ،اگر نباشند جهان از تشنگی خواهد مرد ! ️️️...
تو عشق منی و آن که عاشق اسٺبه هیچ چیز نمی اندیشد ... ️️️...
تو رادر روزگاری دوست دارمکه عشق را نمی شناسند...
قد أصابِنی عطُش لِحدیثک أفلا تروُینی؟...تشنه حرف هاتم ، نمی خواهی سیرابم کنی ؟...
بگذار به تمام زبان هایی که می دانیو نمی دانی بگویم تو را دوست دارمبگذار لغت نامه را زیرورو کنمتا واژه ای بیابم هم اندازه ی اشتیاقم به تو... ️️️...
تو را در خلالاندوهم دوست می دارم...
و عشقخود از کلامم زاده می شود…...
بگذار دوستت بدارم تا از اندوه دور بمانم.️...
مقصد من عشق استتو را می جویم ......
قسم می خورم که هیچ زنی جز تو وجود ندارد....
بزرگترین بیماری قلبیداشتنِ حافظه ی قوی ست...