شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پشت خرمن های گندم،لای بازوهای بیدآفتابِ زرد کم کم رو نهفتبر سر گیسوی گندم زارها،بوسه ی بدرود تابستان شکفت...از تو بود،ای چشمه ی جوشان تابستانِ گرمگر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسیداز تو بود،از گرمی آغوش تو هر گلی خندید و هر برگی دمید...این همه شهد و شکر،از سینه ی پر شور توستدر دل ذرات هستی نور توستمستی ما از طلایی خوشه ی انگور توست،راستی رابوسه ی تو، بوسه ی بدرود بود...؟بسته شد آغوش تابستانخدایا،...