جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
دست می بَرم بین خاطراتبه روزهای دور و تکه ای بیرون میکشمصدای خنده ی تو از پنجره بیرون می زندظهرِ گرمترین روز تابستان استدرست همان لحظه که عشقشبیه افتادن سیب های درخت در حوضبه قلب هایمان افتاد،تکه تکه از خاطرات بیرون میکشمشاخه های خشکیده ی رُزپیراهن های گلدارسنجاق های سربیت بیت شعرهای عاشقانهترانه های قدیمیبادبادک های رنگیشمع های تولدرقص های دونفرهاشک هالبخند هاتمام اولین ...