شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده استاین خبر در کوچه های شهر ما پیچیده استدوره گردی در خیابانها محبت می فروختگوئیا او هم بساط خویش را برچیده استعاشقی می گفت روزی روزگاران قدیمعشق را از غنچه های کوچه باغی چیده استعشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شدعابری این تابلو را دورمیدان دیده استیک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده استچشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده استمی روم از شهر این دل سنگهای کور دلیک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده...