ای اشتیاقِ هر صبح و هر شام
ای صبح تر از صبح تر از صبح، کجایی؟
ارس آرامی...
بیا به دیدنم که سفید است، ای جان
برف آمده سرد است بغل می چسبد
ارس آرامی...
ابر یخ کرده پاییز، برف ات را بریز
که از لحاف فلک پنبه ریزد ریز ریز
ارس آرامی...
به سراغ من اگر می آیی،
دستمالی بیاور
که در شهر چشمانم
احتمال باران بسیار است!
ارس آرامی...
مست مستانِ نگاه چشم مستت شده ام
نکند در چشم شراب ارمنی داری تو!؟
ارس آرامی...
به امید آذر آمدم و باران هم کاری نکرد
این پاییز به دل چه حیله ها دارد؟!
ارس آرامی...
منِ سرمایی و آغوش تو امشب چه شود
یارب اینبار نرسان، نرسان صبحِ سحر را
ارس آرامی...
کارِ غم ما از دست دعا نیز گذشت، خدایا
ما حالمان خوب است خودت را اذیت نکن!!
ارس آرامی...
تو لبانم را سیاه شده از دود مبین
که سیاه بندِ هزاران حرف ناگفته اند
ارس آرامی...
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت غم
وحشی و هار شوی پاچه بگیری همه را
ارس آرامی...
به شهادت اولین موی سپید اولین نشانه
دانستم تو قرار نیست در من تمام شوی
ارس آرامی...
تعجب نکن گر شعرِ تازه ای برایت ندارم
کدام مداد وقتی خیس شود می نویسد!؟
ارس آرامی...
به تو که فکر می کنم
مورچه ها دورم جمع می شوند
رویایت شیرین است
ارس آرامی...
گر بخواهم بنویسم صبح را من به شعر
جز از تو چه نویسم که غزل در غزلی
ارس آرامی...
نصف جهان که نه به دل تمام جهانی تو
ای اصفهان ترین حالت اصفهان کجایی؟
ارس آرامی...
گفت دوستت دارم و من مات مانده ام
چو طفلی در املای قسطنطنیه!!
ارس آرامی...
صبح یعنی وسط چیرگیِ خواب تورا
یکنفر بوسه به نرمی به لبانت بزند
ارس آرامی...
غم که از سر گذشت گریه نعمت می شود
خوش بحال شماها که گریه کردن بلدید
ارس آرامی...
گفت عشق آمدن بلد است و اهل ماندن نیست
گفتم بنشین چای مان تازه دم است، بنشین
ارس آرامی...
یعنی خاک بر سر تمام این اشعار من که
نفهماندن به تو این دلِ صاحب مُرده تنگ است
ارس آرامی...
بنازم سکه نازت، به مسکوکات میماند
دم به دم چون دلار هر روز بالا می رود
ارس آرامی...
به شیرازی ترین حالتِ چشمانت قسم
که پیش تو شراب المثنای بیش نیست
ارس آرامی...
شب من، لب به لبِ شب شما شده ست
لعنتی جان شبِ ریخته بر لبانت بخیر
ارس آرامی...
بندبند بدنت واژه به واژه غزل است
گردهم آمده اند گویی شبی شاعرها
ارس آرامی...
پلک نزن صفحه اش را گم می کنم، که من
به شعر می نویسم زیرنویس چشمانت را
ارس آرامی...
بنازم سکهٔ نازت، به مسکوکات میماند
دم به دم چون دلار هر روز بالا می رود
ارس آرامی...
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود
ارس آرامی...
آخر جانِ من، هر صبح که صبح نیست!
صبح اگر آغوش توست من بیدار می شوم
ارس آرامی...
به آشوب چشمانت یک شهر شعله ور است
چه افاقه از آبپاش و پلیس ضدشورش
ارس آرامی...
بوسیدمش به خواب ولی افاقه نکرد
اینبار می روم که در آغوشش بمیرم
ارس آرامی...
بعضی از آدمها مانند
موسیقی بی کلام اند،
تا درک نشوند، کشف نمی شود
ارس آرامی...
دکترم گفت که در کمپ بمان، ترکش کن
ماندم و نعشه ی چشمان خمارش گشتم!!
ارس آرامی...
خسته ام،
مثل آخرین نفس یک برگ
زیر پای رهگذری بیخیال
ارس آرامی...