جمعه , ۱۰ آذر ۱۴۰۲
چه کنیم نگارِ ما بس مدرن است و من سنتی او آیفون پرومکس است من نوکیا یازده دوصفرارس آرامی...
و او اولین نفری بود که من سکوتش را می شنیدم...ارس آرامی...
رسیدم به چراغ قرمزدستشوُ نزدیک دستم کرد و گفت: یه اعترافگفتم: بگو، گفت: حس کن، نشنیدی؟یه لحظه مکث کردم گرمای دستش داشت حرف میزد اولش واضح نبود ولی تا با قلبم گوش کردم داشت به وضوح میگفت: دوست دارمو این اولین ابراز علاقه ای بود که مستقیم رفت توی قلبموُ با ذره ذرهء وجودم حسش کردم اصلا تکراری نبود و از روی عادت هی نمیگفت جانم، عزیزم، دوستت دارم روو چه شیرین میشه گاهی بدون کلمات حرف زدن...ارس آرامی...
هیچگاه ندانستم چه رازیست بین دل و دستماز دستم رفت به هرچه دل بستمارس آرامی...
آهسته می آیی شعرهایم را میخوانیو می رویبه خیالت که نمی فهممنمی گویی رد پای نگاهت رادِلَم از بَر استارس آرامی...
خسته ام مثل آخرین نفس یک برگزیر پای رهگذری بیخیالارس آرامی...
چو خوش است از راه برسییاد آبان بروَد، بوسهٔ آذر برسدارس آرامی...
آذر، آذر، قاصدک باز خبر میدهد از آمدنتماهِ باران، ماهِ دلدادگی، ماهِ عاشق شدن استارس آرامی...
باز پاییز به پرسه ای در کوچه عشق به شوق پا می نهدتا طفل آذرماه دل گذارد و مرد خسته آبان سر نهدارس آرامی...
خودت را به خواب نزنتمام شعرهای من زیر سر توست!!ارس آرامی...
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهانِ من تویی..ارس آرامی...
من برایت چای میریزم تو برایم زندگی دم کنارس آرامی...
این صبح با تو بخیر شدنش حتمی ستارس آرامی...
دیکتاتور چشمان تو یکباره به هم ریختاوضاع دموکراسی نوپای دلم را...ارس آرامی...
بی تو شب سکوتی ست در هنگامه فریادهاارس.آرامی...
این روزها حالم همچون دایره ای می ماندکه هیچ گوشه ای برایش دنج نیستارس آرامی...
بوسه ات واجب، غمت مکروه، لبخندت مباحای گناه من، بگو قدری ثوابم می دهی؟ارس آرامی...
بر دلم ماند بگویی که دلت تنگ من استتنگی قلب من، اما به خدا عادت نیست!ارس آرامی...
یک تفاهم بین دنیای من است و چشم تو،هر دو یک رنگ است اما این کجا و آن کجا.ارس آرامی...
خبرت هست بندبندِ دلم را شده بندتارس آرامی...
گریزانم ز چشمانت که دوصد روسیه داردتو نگو چشم که گویی پهبادِ نقطه زن است!!ارس آرامی...
آن قدَر با ذوق و حلاوت گفتم (دوستت دارم)که شاید بگوید (همچنین) مثل بز نگاهم کردارس آرامی...
چه بسته لب، پر از نجوا و زمزمه ایاِی در کنارِ شعرِ من آهنگ بی کلامارس آرامی...
دستانت را می خواهم، برای به دوش کشیدن قلبم.ارس آرامی...
پرسید در چه حالی؟پاسخ ز دیده ام ریخت...!!ارس آرامی...
مثل باران؛بی اجازه در هوایم رقص کن...ارس آرامی...
جانا، بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگاردل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگارخوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشتکی روا باشد جوابم با بدی ای روزگارفارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه امبهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگارگر برای دیگران مثل بهاران سبز سبزبهر من پاییزی و فصل خزانی روزگارمیکنم دلخوش به هر چیزی حسودی میکنیمثل رهزن میزنی بر خنده ام چنگ روزگارکاش میگفتی ز آزارم چه حاصل می شود؟وای عجب بی معرفت اهل جفایی روزگارچون ...
لب هایش سندش خورده به نام لب منخواهشا مال مرا هدیه به مردم نکنید!ارس آرامی...
(همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت)آنچه در خواب نشد، چشمِ من و فکرِ تو بودارس آرامی...
صبح بخیر ای همه ی زمزمه ی شب هایمارس آرامی...
در لامسه هم می شود از مزه سخن گفتشیرینی آغوش تو را قند نداردارس آرامی...
همهء ما یک مهاجریم از رویای به رویای دیگرارس آرامی...
با دیدن چشمان تو زیبا شده شعرمهمرنگ غرلنامه ی نیما شده شعرمبا این دل دیوانه ی من باز چه کردیبی پرده ببین با تو هم آوا شده شعرمای مریم تنهایی من بانگ بر آورفریاد پس از مرگ مسیحا شده شعرمسوگند به باران تو ای عشق بهاریبی آتش زرتشت، اوستا شده شعرمخوابم شده بیداری چشمان تو امشبانگیزه ی روییدن فردا شده شعرمبگذار که این پنجره ها بسته بمانندبر روی تو دروازه ی دنیا شده شعرمارس آرامی...
بدجور هوس کرده دلم ناز برقصی!در خلوت بی پنجره ام باز برقصیمن مولویِ چشم غزلپوشِ تو باشمتو در غزلم با دف و آواز برقصیهرچند که ناکوک تر از سوز دلم نیست!اما کمی ای کاش به این ساز برقصیوقتی که دلم لک زده در ترس قناریای کاش پر از جرات پرواز برقصیتا چشم تو در خاطر هر شهر بمانددر حافظیه ی حافظ شیراز برقصیچون سهم من از عشق، فقط خانه به دوشی ستغم نیست اگر (خانه برانداز) برقصیدر فصل پر از زایش غم، این چه ویاری ست؟!بد ج...
بوسیدن و بغل کردنت که هیچ...! حتینشد عطر تنت را یک دل سیر بو بکشمارس آرامی...
شب اتفاقِ قشنگی ست اگر تو ماه من باشیارس آرامی...
بدجور هوس کرده دلم ناز برقصی!در خلوت بی پنجره ام باز برقصیمن مولویِ چشم غزلپوشِ تو باشمتو در غزلم با دف و آواز برقصیهرچند که ناکوک تر از سوز دلم نیست!اما کمی ای کاش به این ساز برقصیوقتی که دلم لک زده در ترس قناریای کاش پر از جرات پرواز برقصیتا چشم تو در خاطر هر شهر بمانددر حافظیه ی حافظ شیراز برقصیچون سهم من از عشق، فقط خانه به دوشی ستغم نیست اگر خانه برانداز برقصیدر فصل پر از زایش غم، این چه ویاری ست؟!بد جور...
دل می رود پاییزِ این شهر را قدم بزند اماچه کنم بی تو عجیب پاهایم خسته استارس آرامی...
پاییز نزدیک است پس دستت را بدهاِی تو همه پاییز و انار و نارنجِ منارس آرامی...
به هفت سین چشمت سفره ی پاییز گشودمای فصلِ نوبرانه هایِ نارنجی پوش سلامارس آرامی...
مِهر بر ما مُهر و نشان ز تنهایی دیرین داردپاییز مبارک بر آنکس که دلبر شیرین دارد!ارس آرامی...
انگار اَبرویم طناب است و چشمم ، لباس خیسارس آرامی...
گونه هایت مثل «بِه» خوش رنگ و بو و مزه استگریه وقتی میکنی این گونه «به...تر» میشود!ارس آرامی...
خیلی سخته دلت گیر کنه به قلاب ماهیگیری که،دلش ماهی نمیخواد و فقط واسه تفریح اومده ماهیگیریارس آرامی...
خانه ات آباد ای دل، بَس خرابم کرده ایچون طبیب حاذقی، اکنون جوابم کرده ایمن که عمری پا به پایت آمدم تا کوی یاراز چه رو اکنون چنین، در غصه خوابم کرده ایگفتی آنشب ساز بردارم روم در زیر پَرچین دلشپس چرا خندیدی و مجنون خطابم کرده ایعقل را زنجیر کردم تا تو سالاری کنیهمچو عکس کهنه ای اکنون به قابم کرده ایصبحِ فردا بَندِ پای عقل باز است ای رفیقِ نیمه راهبین چنین شوریده سر، نقشِ بر آبم کرده ایارس آرامی...
غیر آغوش تو هرجا بروم ولگردیارس آرامی...
خانه ات آباد ای دل بَس خرابم کرده ایچون طبیب حاذقی اکنون جوابم کرده ایمن که عمری پا به پایت آمدم تا کوی یاراز چه رو اکنون چنین در غصه خوابم کرده ایارس آرامی...
عاشق فصل خزانی؟ من خزانت می شومبا همه بی رنگی ام، رنگین کمانت می شومتکیه کن بر شانه ام هر قدر می خواهی بباربا همه بی جانی ام، آرام جانت می شومدر زمان جنگ بین عقل و دل پیشم بیابی چماق و اسلحه من پاسبانت می شومراه را گم کرده ای درگیر حس مبهمیمیلت از هر سو بیفتد راهبانت می شومپیش دریای وجودت من شبیه قطره اماندکی فرصت دهی قد دهانت می شومدر گذشته مانده و با خاطراتت دلخوشیمن شبیه آن زنِ ابرو کمانت می شومهر چه میخواهی...
دیکتاتور چشمان تو یکباره به هم ریختاوضاع دموکراسی نوپای دلم را.ارس آرامی...