پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عاشق فصل خزانی؟ من خزانت می شومبا همه بی رنگی ام، رنگین کمانت می شومتکیه کن بر شانه ام هر قدر می خواهی بباربا همه بی جانی ام، آرام جانت می شومارس آرامی...
و ما نمی دانستیم او دیگر تکرار نمی شودارس آرامی...
از دایره المعارف چشمانت دریافتم که خاورمیانههمان گیسوان توست، هرچه پریشان ترخواستنی ترارس آرامی...
من که یوسف نشدم تا به عزیزی برسمدلم اما هوس عشق زلیخا داردارس آرامی...
شهادت می دهم که دوست داشتن او، خَیرِالعَمَل استارس آرامی...
برایت می نویسم : صبح بخیربخوانش: دوستت دارمی دیگر به خیرارس آرامی...
ما چیز زیادی نمی خواستیم،فقط می خواستیم دستی رد اشک هایمان را پاک کند پلک هایمان را ببوسد و بگوید: (دنیا نمی ارزد به رنج پلک هایت جانِ من ...)ارس آرامی...
اگر آغشته شدن به تو جرم است، عشقمن به آلوده ترین عابر شهر مشهورمارس آرامی...
تو از نان شب واجب تر بودی و منمردی خجالت زده ی کودکانش!!ارس آرامی...
مگر می شود بخیر نباشد لحظه لحظه اشوقتی خدا صبح مرا ریخت به امروزِ تو...ارس آرامی...
پرسید چگونه در میان این همه شلوغی پیداش کردی؟گفتم کدام شلوغی؟ من غیر او کسی را ندیدم!ارس آرامی...
لب هایت سیاسی ترین اتفاق دنیاست تو که میخندی انقلاب می شودارس آرامی...
سلام به آن ها که در دل اند همیشه،ولی پنهان ز دیده هاارس آرامی...
لبخندشو، باز شو، با چشمانت بخیر کنکه خدا صبح مرا به نام تو ریخته استارس آرامی...
مگر می شود بخیر نباشد لحظه لحظه اشوقتی خدا صبح مرا ریخت به امروزِ توارس آرامی...
و شب لعنتی ترین زمان است به وقت نبودنت...ارس آرامی...
شبی که خیرش از مرز لبان تو گذر کندآن شب، بخیر است بخیر است بخیر،ارس آرامی...
همه چیز در آخرین آدمی خلاصه می شودکه در تنگنای شب به یاد می آورید،قلب شما دقیقا آن جاست...ارس آرامی...
قسم به خمینی ترین حالت ممکننیست مرا جز تو (هیچ) حس دیگرارس آرامی...
بیا من از آن روزی می ترسم که در آغوش دو غریبه بی قرار هم باشیمارس آرامی...
پرسید چگونه در میان شلوغی او را پیدا کردی؟گفتم کدام شلوغی؟ من غیر او کسی را ندیدم!ارس آرامی...
هر روز بیشتر از دیروز دوستت دارمگویی در قلبم به روزرسانی میشویارس آرامی...
تعارف کرد از باغ چشمانش یک سیببرای این سیب حکم تبعید می ارزدارس آرامی...
یا به نابودی رسد، یا منجی ما می شودعشق یعنی با دو روی سکه بازی می کنیمارس آرامی...
خواب هایم بوی تن تورا می دهدنکندآن دورترها نیمه شبدر آغوشم می گیری؟ارس آرامی...
از آخرین نوازش موهایت هنوز دستانم بوی گندم می دهدارس آرامی...
من در عشق سرشار از باریدن بر پهنه ی شیشه ای این پنجره بودم،اما او تنها رد انگشتِ قلبیروی بخار آن شیشه بودارس آرامی...
ای خلاصه شده در چشم تو تندیس سکوت پشت چشمان تو غوغاست، دلم می گوید ارس آرامی...
دگر از دوری تو اشک قلم گشته روانرخصتی ده که غزل را ز تو نمناک کنمبی تو من بر همه ی ثانیه ها مشکوکم تو بیا چاره بر این خاطر شکاک کنم ارس آرامی...
سیب را کِرمی که در آغوش دارد میخورد زخم کاری را همان نزدیک تر ها می زنند...ارس آرامی...
تا تورا دیدم صدای قلبِ من تغییر کردکاش می شد قلب ها را هم کمی تعمیر کردحرف قلبم را قلم با دوستت دارم نوشتسوزن خودکار، رویِ از تو گفتن گیر کرد!ارس آرامی...
ریش و قیچی دیده ام دستت خودت کوتاه کنمرحبا بانو تو هم استاد سلمانی شدی!ارس آرامی...
شاعرم این است فرقم با فقیر و با یتیممن گدایى با کلاسم با قلم در می زنم!ارس آرامی...
آن قدر خوب و عزیزی که به هنگام وداعحیفم آمد که تو را دست خدا بسپارم!ارس آرامی...
(سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم)جانا بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
شب های دراز بی عبادت چه کنم؟طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟گویند کریم است و گنه می بخشد گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم!؟ارس آرامی...
چال روی گونه ات انحصارا مال منبعد از این لطفا برای هیچ کس، دیگر نخندارس آرامی...
امروز از کنار یک غریبه رد شدم اسمش، تاریخ تولدش، غذای مورد علاقش، رازها و ترس هاشُ می دونستم،حتی دوستش هم داشتم، جالب بود ارس آرامی...
نان داغ و چای داغ و بوسه از لب های تو جملگی داغند، اما این کجا، آنها کجا...!؟ارس آرامی...
ما نشسته بودیم که خیال شما برخاست...ارس آرامی...
وَ ما تنها صاحبِ آغوش هایِ پس زده بودیمارس آرامی...
جرم من، فکر تو بود و دل من سوی شماشعر گفتم که کویرم به سرابت برسدارس آرامی...
تو که رفتی همه شهر مرا پس زده اند بعدِ تو هیچ کسی نیست خریدار دلم ! ارس آرامی...
من در عشق سرشار از باریدن بر پهنه ی شیشه ای این پنجره بودم،اما او تنها رد انگشتِ قلبیروی بخار آن شیشه بود!ارس آرامی...
یک تفنگ سر پُر از شعرم درون گنجه اتشک نکن که آخرش یکجا، به دردت می خورمارس آرامی...
گفتم: نگهِ تو دل ز من بُردگفتا: به تو کی نگاه کردم؟!ارس آرامی...
(همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت) آنچه در خواب نشد، چشم من و فکر تو بودارس آرامی...
دست و پا گر بشکند با نسخه درمان می شودچشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود سیل باران گر ببارد از نسیم صورتیغم مخور با خنده ای از دیده پنهان می شودای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسیدل شکسته باطنش از ریشه ویران می شودارس آرامی...
نیستی در کنار من، امابوی آغوش می دهد عکستارس آرامی...
چشای قرمز شده شو درک میکردمبا یه تهدید حرفشو تموم کرد و گفت:بالاخره یه روز یه جای می بینمت و اینبار، بی تفاوت از کنارت رد میشم :)...