پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
☔️♡ روی پنجه های پام وایسادم.دستمو با تموم توانم دراز کردم...ولی دستم به ظرف شکلات نرسید! مامان خونه نبود... صندلی خیلی سنگین بود! دلم شکلات میخواست!آروم قدمامو کشیدم سمت بیرون از آشپزخونه که خوردم بهش!دو تامون پخش زمین شدیمولی با دیدن هم غش غشخندیدیم... خواستم ازش بپرسم:میکائیل؟! تو میتونی صندلی برداری بذاری زیر پات... واسمشکلات از تو کابینت بیاری؟!ولی تا به خودم اومدم دل ازشکلاتا کنده بودم و پشتش،روی دوچرخه پرواز م...
دوس دارمت اندازع روزایی کع هیچکس دوسم نداشت...