پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کله پاچه خوردم کمی و، دوغم روشبر کارگه کوزه گری رفتم دوشچون قفل کلون نداشت بر درگاهشدست پاچه شدم با کله افتادم توشکردم نگه و به زیر پایم دیدمافتاده هزار کله و پاچه خموشاز ترس و جنون، دست و سر و پا گم شدانگار که گربه ای فتاد از پی موشناگه ز پس پرده ندایی پیچید:از دست اجل کجا روی مرد چموش!؟گفتم که: غلط کرده ام و چیز خوردملطفی کن و زین جسارتم چشم بپوشگفتا که: ز پُرخوری برو دست بکشتا عکس گناه تو کنم بلکه روتوشگر کله و پاچ...