
محمود خلیلی
کوتاه مثل آه
در آینه
پیرمردی ایستاده است
و
موهای دماغش را
با درد میکند.
لمیدهام کنار دیوار کاهگلی
و تابستان کودکیام
در آبی حوض
دست و پا میزند.
جلاد گفت:
حق انتخاب داری
یا طناب دار
یا سرخی خنجر ،
کبوتر آزادی هم
به جای بردن زیتون
بهتر نیست
کنج خانه باشد ؟
گفتم که
دیر یا زود می رسند
زخم ها دهان گشوده اند
کوچه ها
در قرق شب است
چراغی بیاور
....
صبر کن
صدایی از بام آمد
گزمه ها رسیدند .
می پرسد: شورت گره ای ...؟
تلخ می گویم:
کودک عشقم سال پیش مُرد.
می پرسد: آدامس ...؟
تلخ می گویم:
گذشته را می جوم، کافی است.
می پرسد: سیگار؟
چیزی نمی گویم.
آتش می زند و تلخ می گوید:
این تلخی را مهمانِ من باش.
رد می شوم از بلور کاوه
مثل نور،
از میان درهای بسته
مثل صوت،
از روی قله های ندیده
مثل باد ،
از زیر اقیانوس
مثل آب،
من
شاعرم.
به گلویِ بریده یِ قلم
قسم،
به کاغذ مچاله ی آن گوشه ها
قسم،
تو شعر آخرم نیستی،
اما
آخرین شاعرِ این کوچه ها منم
در صفِ نان .
یکی،
قاب عکس خود را
یکی،
ساعت دیواری را
و یکی،
مسیح را،
آویزان می کند
از میخ ،
چه کاربُردهایی دارد این میخ !
مرا به نام تو می خوانند،
در تاریکی ما می شویم
در نور، من و تو
همراه با توام ولی
کسی مرا به من نمی شناسد
من
سایه ام .
« ساقه ام را کرم خورده
باز هم ولی
سبز خواهم شد
من ریشه دارم »
وطنم
دوش در گوش ام گفت.
غریوِ شادمانی؟
نه،
کابوس بود
تعبیرِ وارونه ی رویا،
آن همه همهمه
ریزشِ بهمن بود
بر سر رؤیای ما.
با سر به دیوار کوبید باد
راهِ رفتن نبود ،
نشست
به زوزه
به گریه
گفت:
ه...و ه...و ه...و
یعنی: هر چه بادا باد .
سر برهنه بیرون زد
و
طلای موهایش
بی حجاب
بی هراس از
تازیانه ها چرخید،
عجب جسارتی دارد
خورشید !
نیمه ی درد آلود
سهمِ من از جهان
با خارشِ مدامِ تاول
و شعر که می جوشد
مثلِ گدازه
در دفترهای سوخته ام.
حُسنِ ختامِ شب
آنک شرابِ خون،
آنک طعامِ داغ ،
بر خوان لطف تو
با یک دوجین دهان،
حُسنِ طلوع صبح
خار و صلیب و میخ.
برای مسیح
چشمی به انتظار
در قابِ پنجره،
چشمی پُر از غبار
در باغِ خاطره،
اینک هجومِ زهر
در تلخِ حنجره،
تسلیم گریه شد
چشمی که انتظار.