پنجشنبه , ۲۴ آبان ۱۴۰۳
داستانک تعارف - بفرمایید!- شما اول بفرمایید!- اختیار دارید! شما بفرمایید!- نه، خواهش می کنم شما بفرمایید!- ای بابا! دختر نمی فهمی می گویم شما بفرمایید!؟- اِه! بد اخلاق! چته!؟ احترامم حالیت نیست!؟و با سَر بیرون رفت.- آخیش راحت شدم! جا باز شد!.هنوز این جملات را کامل نگفته بود که، پسرک هم با سر بیرون کشیده شد.■●■صدای گریه ی دو قلوها، فضای زایشگاه را پُر کرده بود. زانا کوردستانی...