علاج واقعه قبل از وقوع ممکن نیست... که در طبیعت جنگل شکار یعنی مرگ...
اینکه از دور تو را خوب ببینم کافیست تار دیدن هنر اکثر اهوازی هاست!!
رویم نمی شود که بگویم،بمان، نرو نازت همیشه موقع رفتن کشیدنیست...
شک ندارم که تو با قافیه برمیگردی!! شعر من کوچه ی بن بست فراوان دارد
ما در سبد خویش بجز عشق نداریم در مسلک ما وصله ی ناجور نگنجد شعر است صلاح دهن قافیه سازان این را تو بدان در کت ما زور نگنجد هر کس نشود همدم تار غم شهناز آواز بنان در دل سنتور نگنجد میلنگد از این شعر، ردیفی که نوشتیم این...
تیر زلفش کار یک سرباز کرد روسری وقتی که از سر، باز کرد...!
عاشق خود شدم از شدت کم رویی خویش بس که در فکر تو، با آینه تمرین کردم...!
شعر گفتم تا کمی بغض زبانم بشکند آن قدر باران ببارد ناودانم بشکند انقدر دوری که وقت تیرباران کردنت بس که زه رامی کشم شاید کمانم بشکند باغزل می رقصی و با شعرباعث می شوی نرخ سیمین های شهر بهبهانم بشکند! پیکها را می دهم با قاب عکس تو سلام......
کفتری می میرد و از او خبرها بیشتر می شود وقتی که می ریزند پرها بیشتر چارده قرن است دخترها به چشم گورها زنده می میرند حتی از پسرها بیشتر! من زره پوشیدم و در جنگها فهمیده ام تیر می افتد به جان بی سپرها بیشتر خود کشی کردم ببندم...
در گلستان هم بگردی خار پیدا می شود گر نباشد راحتت دشوار پیدا می شود هم نشینی با تو از آغاز هم لطفی نداشت آستینت را بگردی مار پیدا می شود پیش پای لنگ من دیگر ره هموار نیست سنگ اگر باشد ره هموار پیدا می شود عاشقان را کشتن...
به جز آغوش تو هرگز، برایم نوش دارو نیست نهنگی خسته می فهمد، نوازش های ساحل را...
چادرت را جمع کن، اهواز می داند چرا...! می برد بالا نگاهت نرخ تند گرد را !!
ناچار تو از اشاره ام فهمیدی خاموش ترین ستاره ام فهمیدی؟ در آمدنم برادرت با من بود !! از روی لباس پاره ام فهمیدی...!
گیر کردم بین اینکه عاشقم یا عاشقی!! مثل عیسایی که در حس یتیمی مانده است!!
برایت بی الف خواهم فقط *فردای بهتر* را تو اما آرزو کردی *جهانم* بی الف باشد