متن آرزو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرزو
به صفحه بعد می روم
تا کودکِ ابر
برسد به پاهای ترک خوردهِ کویر
قانون انتظار می گوید منتظر
هرچی باشی همان وارد زندگیت میشود......
آرزوی یک خوشیختی بزرگتر
پیوسته مار از لذت خوشبختی ای که از آن بهره مندیم
باز می دارد
شنزارِ خندهای به تماشای باطل است
از ردّ ِ پایِ نرمِ تَنَش دل نمیبُرد
در عمقِ آرزوی صدفهای ساحل است
جاشُویِ لحنِ عشق تکانی نمیخورد
ناگفته
هنوز راه درازی به پیش رو دارم
هزار واحه نارفته جستجو دارم
کویر پهنه جغرافیای سوزانم
که وهم قطره جامانده در سبو دارم
من و امید رسیدن به ساحل دریا
من و چه حال و هوایی که آرزو دارم
خدا کند که به خاطر بیاورد ما را
چه قصه...
ایکاش
انسان
بلای جان انسان
نبود هرگز!
دریای امیدی تو برای دلِ خسته
نگذار که در ساحلت ای یار بمیرم
ای کاش
می شد قایقی از برگ های افرا ساخت
و به آن سوی فصل ها رفت
به بهارانی که تو در آن نفس می کشیدی
به زمستانی که دست هایت
گرمای وجودم را تضمین میکرد
چقدر سخت است تماشاچی بودن
وقتی در گذشته ای دور دلیل بخش عظیمی از واکنش ها و ذوق هایت به او منتهی می شدند.
هرگز فکرش را هم نمی کردم نظاره گر بودن آنچه می خواهی و متعلق به تو نیست تا این حد عذاب آور باشد
کاش اینگونه نبود...
من که هر چی توو دلم بود گفتم
شوق این صداقت و حرووم نکن
من تو رو توو آرزوهام دیدم
من و شرمنده ی آرزوم نکن💔
آتش و عذاب شده جانم بسی خسته است
وَغمی که خنده به روی زندگی بسته است
در هزارتوی خود مانده ام بی کَس و کار
تلخ و سیاه روزهایم همچو شب گشته است
حال و فال و قال ام کشید به چون و چند
بَس زِ آشنایان و دوست خنجر...
تو، باشی و امواجِ نگاهت؛ ایکاش!
من، باشم و حسّم، به پناهت؛ ایکاش!
وقتی که به پایان برسد یلدامان،
دل باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ایکاش!
تو خلاصه ی تموم آرزوهای منی.
ای کاش کــه همـــــراه ِصبـا می بودی
خورشــید وَش و مــاه صبـا می بودی
از فاصــــله ها فاصــــله ها دلگیــــرم
ای کاش تو دلخـــــواه صبـا می بودی
قشنگ ترین محال آرزوی من.
چه سخته بی تو زندگی.
محال ترین محال آرزوی من.
محاله بی تو زندگی.
در تقویمِ کهنهٔ رویاها
برگهایی هست
که هرگز ورق نخوردند—
شاید از ترسِ حقیقت،
یا زخمِ تکرار...
باد،
با انگشتان نامرئیاش
بذر آرزوها را
در بیابانِ فراموشی کاشت،
جایی که حتی سایهها
ردی نمیگذارند.
چشمانم،
دو فانوس خاموش
در طوفانِ بیپایانِ انتظار
هنوز...
نوری از فردا را جستوجو میکنند،
بیآنکه...
دوست دارم
آرزوهایم را
روی لبهایت نقاشی کنم،
با زبانی از پرندگانِ خاموش
و رنگی که فقط در خوابِ ماهیان دیده میشود.
هر بار که بخندی،
چالهای از زمان
در گونهات دهان باز میکند،
و یک آرزو،
با چترِ نیمسوخته،
در آن سقوط میکند،
تا در طلسمِ دهانت
باران شود.
آینهای شکستهام
با آرزوهایی،که هزار تکه
مقابل چشمهایم پاشیدهاند
هر تکه، تصویریست
از آنچه خواستمو
هرگز نرسیدم...
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
دلم پروانه وار
با طلوعِ خورشید
می گردد به دور خیالت
و با نوازشِ نسیمِ صبحگاهی
در آسمانِ وجودم
به رقص در می آیند
گلهای آرزو
امید
به پیغام تو نزدیکست صبحی که لبریز شبانگاه امید است
خبر دارد طلوع روشنا را سحرخیزی که آگاه امید است
پر است از پرتو نور محبت تمام خوشه های کهکشان ها
به اوج آسمان غرق در نور دلی که محرم ماه امید است
به پای عهد و پیمانیکه دارد...
تو آرزوی این دل شکسته ای...