متن آرزو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرزو
جادوگرشده ام
دعایی نوشته ام
یک طومار دلتنگی
با اشک چشمانم
و یک سبد دعا با آه دلم
بر دوش بادگذاشته ام
ارمغان خواهد آورد برایت
ومن حس خواهم کرد عطر موهایت را
وقتی که بادپریشانشان کند
و چه غبطه میخورم به باد
پنجره به هم میخورد
و میبرد باد...
در هنگامه ی هر غروب
صحنه ی غم انگیز
کابوس تکراری نداشتنت
به استقبال چشم هایم می آید
تا که در تاریکی مطلق
بر لب پرتگاه شب بنشینم و
سقوط آرزوهایم را
نظاره کنم
ای کاش میشد شنبهها رو
از بندِ شایدها درآوُرد
ای کاش میشد پنبهها رو
از گوشِ بایدها درآوُرد...
چراغ داده بودم!
بوق میزنم!
کنار نخواهد رفت
آیندهای
که پشتِ ماضیِ بعید حرکت میکند
چراغ داده بودم!
بوق میزنم!
کنار نخواهد رفت
آیندهای
که پشتِ ماضیِ بعید حرکت میکند
شب آرزوها:
خداوندا مرا شورِ دعا بخش!
به احساسم، سروری، پرجلا بخش!
شبیه آرزوهای نهانی،
شبی، جانِ مرا، جامِ صفا بخش!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
سبابه ام را
می نشانم
جای اثر انگشتی، یخ زده از سال های پیش،
و ادامه می دهم خیره بودنش را
تا دوایری که
تا چرخ هایی که
تا دوچرخه ای که
تا تایی که
دیگر نیست...
«آرمان پرناک»
برایت آرزو دارم جهانی را پر از شادی
و دنیایی پر از بودن پر از لبخند آزادی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
دور شدی
دورتر شدی
می خواستم از آب بگیرمت
کودکی ام نگذاشت
قایق کاغذی!
حالا آنقدر دیر شده ای
که دستِ رود هم کوتاه است...
«آرمان پرناک»
به وسوسه ی دیدار
پنجره را به دیوار اطاقم نقاشی کردم....
آنقدر صبر کردم
تا قامت دیوارم تَرک خورد...
دلِ پنجره به آرزو شکست.
اطاقم کور شد و
تو نیامدی.
✍️ آدل آبادانی
یافتنِ خاطراتِ یک عشقِ قدیمی،
داشتنِ شانه های صمیمی،
کف زدن های شادمانه
بعد از ظهرهای آرام،
نواختنِ گیتار برای او
که دوستش داری،
شرابی سفید
و یک دنیا عشق از من،
برایت آرزو می کنم،♥️
می بینی؟
درختی که آرزو داشت
شاخه های مستعدش
به دستِ بهار
شکوفا شود،
حالا پلی شده است
بین جنگل و تبر
«آرمان پرناک»
از خطِ قرمز روی پیشانی /
تا آرزوی کنجِ انباری /
ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم /
در بندِ پوتین های اجباری...
«آرمان پرناک»
خدایا آرزو دارم که بیماری نباشد/
دلی درگیرِ درد و بسترِ زاری نباشد/
اسیرِ غم نگردد هیچ، انسانی و هرگز/
چروکِ اخم، بر ابروی رخساری نباشد/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
داستانک آرزو
با سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!.
کارگر چوب بر، اره برقی اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد.
-- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته ی تبر.
این سخنان...
آرزو دارم !
شوم غرق خیالت ،
نیمه شب.
حجت اله حبیبی
آرزو دارم ،
شبی
غرقت کنم ،
در خویشتن
حجت اله حبیبی