شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
برایت بی الف خواهم فقط "فردای بهتر" راتو اما آرزو کردی "جهانت" بی الف باشد...
اینجا کسی شب گریه ی یعقوب یادش هست؟یعنی دوباره شاعری مصلوب یادش هست؟امواج سبز جنگل موهات یادم نیست!!پس کوچه های شهرمن آشوب یادش هست...وقتی غزل پر باشد از بغضی فرو خوردهشعرم همیشه معنی سرکوب یادش هستبیچاره سربازی که وقت جان سپردن هم تصویری از فرمانده ی مغلوب یادش هستیک جای کارم تا همیشه لنگ خواهد زدوقتی که شکل چرخ من را چوب یادش هستاحساس من را مادری بیچاره دارد کهسقط جنینی ناقص و معیوب یادش هستهمرنگ رسواها شدن ت...
من می روم تا بین مردم جا بیفتدمردی که می خواهد از آن بالا بیفتدآن اتفاقی را که قبلا گفته بودم !بگذار_تا_اصلا_همین_حالا_بیفتدمردی_که_در_من_سالها_از_پا_نیفتادوقتی_که_رفتی_می_رود_از_پا_بیفتدیا_من_پر_از_دردم،ولی_نه؛درد_از_من...مانند_عکسی_که_بدون_ما_بیفتدساحل_برای_خودکشی_جای_قشنگیست!دریا_اگر_از_چشم_ماهی_ها_بیفتدچشم_انتظاری_مرگ_تدریجیست_وقتیدر_قرعه_ی_بی_خوابیم_یلدا_بیفتد_...
تا روسری تکاندی من دام یادم افتاداز دین چشمهایت اسلام یادم افتادگفتی که جای بوسه از جان خود گذر کن چه مطلب ظریفی! برجام یادم افتاد موگیر مانعم بود تا دزدکی ببینماز جوخه های مویت اعدام یادم افتاددیدم که در سرودن لبهات بینظیراستتا از تو شعر گفتمایهامیادم افتادسر می دهم برایت آواز سامیم رااز اخم ابروانت سرصام یادم افتادشاید خودم ندانم کی رفته ام از اینجااز عکس یک جوان ناکام یادم افتاد ......
سر از کار تمام شعرها در می توان آورد و از ابیات چشمان تو بهتر می توان آوردتو تا یک صفحه شاید از محبت شعر خواهی گفت ولی از بی وفایی هات دفتر می توان آورد من از سهراب وقتی با شقایق زندگی می کرد شنیدم جای شب بو گاه شبدر می توان آورد عقاب از شاخه می افتد نهنگ از چشم دریاهانمی دانم در این دنیا کبوتر می توان آورد ؟هزاران مرد جنگی را به مسلخ برده ای اما اگر پایش بیفتد باز لشکر می توان آورد تو اصلا سرو،اصلا ماه،اصلا عشق وقتی...
حالا که شده بهار جایش خالیستیعنی که همیشه یار جایش خالیستامشب وسط شلوغی چشمانتیکعامل انتحارجایش خالیست...
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمتجایت همیشه در دل من درد می کند...
گرفتم دستهایت راخیالی می شود گاهیو جایت پیش من بدجور خالی می شود گاهینشستم بغض کردم شعر گفتم تازه فهمیدمغزلهای نبودت هم چه عالی می شود گاهینوشتم آینه بعد از تو این را خوب می بیندکه بی تو لهجه ی چشمم شمالی می شود گاهیپس از تو هیچ دهقانی فداکاری نکرد و مننوشتم ای ملخها خشکسالی می شود گاهی...همیشه بارش باران،نصیب باغ و جنگل نیستکه اشکم قسمت گلهای قالی می شود گاهیموفق می شوم بعد از تو خود را زنده بگذارم!!ولی مصراع قبل...
پای صندوق دلت باز که دستت لرزیدشهره ی شهر تو من بودم و او شورا شد....
خودکشی مرگ قشنگیست در اندیشه ی شمعسوختن از من و آموختن از بعضیها...
من می روم تا بین مردم جا بیفتدمردی که می خواهد از آن بالا بیفتدآن اتفاقی را که قبلا گفته بودم !بگذار تا اصلا همین حالا بیفتدمردی که در من سالها از پا نیفتادوقتی که رفتی می رود از پا بیفتدیا من پر از دردم،ولی نه؛درد از من...مانند عکسی که بدون ما بیفتدساحل برای خودکشی جای قشنگیست!دریا اگر از چشم ماهی ها بیفتدچشم انتظاری مرگ تدریجیست وقتیدر قرعه ی بی خوابیم یلدا بیفتد...
جهانم غیر از این غم،شادی ناچیز هم داردو تقویم دلم در چنته اش پاییز هم داردچه خونها ریختی ای عشق در فتح جهان،حاشاکه این کشور گشایی را بسی چنگیز هم داردبه جز آشفتگی چیزی ندارد عشق؟باور کناگر شب گریه دارد صبح شورانگیز هم داردمن از شاعر کشان گیسوانت خوب فهمیدمکه مویت غیر از این شلاق هامهمیزهم داردنه اینکه خلقتت جادوست،نه،در شعرها گفتندخدا هم مثل تو آیات سحرآمیز هم داردنه هرژولیدهشاعر بود و مهد شعرنیشابوراگر اینگونه باش...
از صورت من نگاه را دزدیدندبی عذر و بهانه ماه را دزدیدنددلخوش به خریدنت به راه افتادمتجار شبانه چاه را دزدیدند......
هوای از تو نوشتن ندارم وگاهیاگرچه از تو نوشتن هوا نمی خواهد !...
این همه به بهاگر عشق نصیبم کردهاجر شعریست که با حالت غمگین گفتم...
رفتار باد با همه ی برگها یکیست !کاری که عشق با همه بسیار می کند...
در کارعشقحاجت هیچ استخاره نیستشاید رقیب شیوه ی بهتر به کار بست......
بعد از تو دست از خواب دیدن بر نخواهد داشت مردی که پرواز تو را باور نخواهد داشت مردی که قبل از رفتنت در جنگ ها دیدند هرکس تو را آزرد قطعا سر نخواهد داشت قبل از تو دنیا چون یتیمی بی پدر بود و بعد از تو دیگر تا ابد مادر نخواهد داشت صد بار دیگر هم اگر دنیا پدید آید دیگر کسی مانند تو دختر نخواهد داشت تا قرن ها بعد از تو جز مرگ کبوترها دیگر زمین تصویر زجرآور نخواهد داشتاصلا کبودی های دریا کار دنیا نیست مهریه ات رنگی...
بعد از تودل سوزیعوض شد معنی اش ای دوست!!کاری که بعضیها به نام عشق می کردند...!!...
می ترسم از وقتی که بهمن نصف خواهد شد!!چشمان_تو_آخر_شبیه_انقلابی_هاست...
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر درازکه این نشانه ای از شاعران غم باز است...
اینکه از دور تو را خوب ببینم کافیستتار دیدن هنر اکثر اهوازی هاست!!...
باید بمیرم بلکه این غم را بفهمم تلفیق خاک و خون و شبنم را بفهمم باید بلرزم ،تب کنم،آواره باشم از لحن کرمانشاهیان بم را بفهمم باید بمیرم زیر این سنگینی شعر جان دادن آرام و کم کم را بفهمم بغض عروسکهای خون آلود یعنی... باید بمیرم درد مریم را بفهمم سگهای کودک یاب هم خیلی نفهمند! باید بگردم قامت خم را بفهمم... در من زبان بند آمد و در تو نفس ،آه باید بمیرم بلکه دردم را بفهمم دارد چه مرگم می شود ،این استکان را ...
بزن به قلب زمستان بهار برگرددبه کوچه کوچه ی شهرم چنار برگرددهنوز مثل گذشته هنوز مثل قدیمخدا کند ته این قصه یار برگرددشنیده ام که از این بیشه شیرها رفتند بیا که رونق این بیشه زار برگرددندیده جنگل پیری پس از رمیدن عشقبه احترام تفنگی شکار برگردد !تو رفته ای و پس از تو به رسم دهقان هاهنوز منتظرم تا قطار برگردد......
لبخند ظریفت به من آموخت که در شعر خوب است که بر جام تو ...
دارم غروب ،بی تو مراعاتمی کنمای بینظیر،کشتن یک مرده سخت نیست!!...
عزت گرفتیم از نمایشهای زیبایشاصلا هنر مدیون نام انتظامیهاست ...
مردم از عشق نوشتند و من از بعضیهاعاشقی چیست؟همان رد شدن از بعضیهاخودکشی مرگ قشنگیست در اندیشه ی شمعسوختن از من و آموختن از بعضیهامنزوینیست هرآنکس که غزل میگویدنظریساخته گاهی وطن از بعضیهاعشقتهمینههمان است که هنگام نبردعاشقی ساخته چونتهمتناز بعضیها مرگ رسوایی محض است دراندیشه ی عشق آبرو می برد اینجا کفن از بعضیهاگوش اگرگوش تو و ناله اگرناله ی منانتظاری نرود غالبا از بعضیهاشهره ی شهر شدن گاه بهزیبایینیستزندگی س...
نه اینکه نامه بردن تا ابد رسم کبوترهاستکه گاهی قاصدک می میرد از فرط خبر بردن...
لااقل لطف کن از کوچه ی ما هم رد شوشیشه ی خانه ما شوق شکستن دارد!...
من از آرامش دریا و خواب چشم تو گفتمکه تا صبح قیامت هم نباید کرد بیدارت !...
می ترسم از وقتی که بهمن نصف خواهد شد!!چشمان تو آخر شبیه انقلابی هاست...
عاشقی کار قشنگی نیست وقتی عقل هستمن بدم می آید از این پندبعضی وقتها!...
پرم شبیه تفنگی که جنگ یادش نیستگلوله ای که صدای تفنگ یادش نیستستاره ای بدرخشید و ماهمن گم شدستاره ای که غرور پلنگ یادش نیستبه خودکشی نتوان لطف مرگ را فهماندبه ساحلی که شکوه نهنگ یادش نیستدر این زمانه ی بالا پسند پایین کشکسی که شیوه ی الا کلنگیادش نیست! من آن کبوتر جلدم در این هیاهو هاکه راه خانه ی خود را قشنگ یادش نیست... ...
در من کسی به وسعت پاییز مرده استصدها بهار کشته و خود نیز مرده استاز لحن قارقار کلاغان روستامی شد گرفت صاحب جالیز مرده استحالم شبیه حاکم نالایقی ست که قبل از هجوم لشکر چنگیز مرده استیا من درست نامه ی بلخی نداده امیا اینکه شمس گوشه ی تبریز مرده استرفتم قمارخانه کمی گفتگو کنمبا شاعری که آن طرف میز مرده استای مرگ پیر، ما همه رفتیم و آفتابدر یک غروب سرد و غم انگیز مرده است...
من از یال سپید و غرش بی حال فهمیدمکه شیری از پس چشمان آهو برنمی آید...
هر صبح نزن گیره به گیسوی بلندتشب عقده ی خوابیدن تا ظهر تو دارد...
من از شمشیر ابرویت،نوشتم شعر و فهمیدمکه روزی کشته خواهم شد،در اینبیت المقدس ها...
بس که شیرین زده فرهاد نمی داند کهکار هرخسرو دیوانهشکیبایینیست...
ای کاش که این شعر حرم داشته باشدبابای غزلهام ،کرم داشته باشدهرگز نبرد لذتی از دیدن رویت آن چشم که از شوق تو نم داشته باشدتبدیل به یک آلت قتاله ی محض استابروت اگر یک نمه خم داشته باشددر جنگ اصابت کند آن تیر نخستینبر سینه ی هر کس که علم داشته باشد آوار شو و له کنم از درد جداییای کاش که آغوش توبمداشته باشدلبخندظریفتبه من آموخت که در عشقخوب است که برجام توجمداشته باشدمبحوس شود در قفس شعر و غزلهاهر کس که در این شه...
بهشتیمی شوم وقتی شوم نقاش گیسویتخدا هم دوست می دارد همیشهباهنرها را...
دنیای بعد از رفتنت دنیای خوبی نیستحتی بهشت خالی از تو جای خوبی نیستاز لهجه ی تلخ نهنگی خسته فهمیدم!!جایی که عاشق می کشد دریای خوبی نیست...بعد از تو گرمای کمی دارند دستانماینقدر می دانم که این معنای خوبی نیستپای تمام شعرهایم اشک می ریزمهرچند می دانم که این امضای خوبی نیستگوشم به خود می پیچد از دردی که باعث شدبهتر بفهمم پشت تو بابای خوبی نیست...برفم که بعد از مرگ حتما چشمه خواهم شداینکه بمانم بعد تو در سایه خوبی نی...
دلدادگیآموز اگر طالب عشقییوسف نفروشند به کس، غیر زلیخا...
بگو به اهل تغزل که در طریقت عشقاسیر غمزه ی آنم کهسید الشعراست...
آنجا کهپرتمی شود از تو حواس منای اتفاق ساده ،تو افتادنی تری......
می روم سمت جنون با پر معدنچی هاعاشقی چیست همان باور معدنچی هاصورتش سرخ شد از سیلی اعماق زمینهرچه عشق است فدای سر معدنچی ها کوه اگر شرم کند کار کمی خواهد بودپیش دلواپسی مادر معدنچی هابغض آوار شد و اشک زمانی نگذاشتتا بگیرم خبر از دختر معدنچی هاتوی این حادثه چیزیست که دنیا فهمیدجز خدا نیست کسی یاور معدنچی ها...!...
از بس که شعر گفته ام از چشمهای تودارد دلم برای خودم تنگ می شود...
نوار غمزه یسبزتچنان آشوب راه انداخت!!که در فتح بلندی های جولان میرلازم نیست..!!...
علاج واقعه قبل از وقوع ممکن نیست...که در طبیعت جنگل شکار یعنی مرگ......