زنی چو طوفان، زنی چون بهار رها از هر بند، رها از حصار به سقف و دیوار، دل نسپرده به بال خودش، سفر کردهوار نه در پیِ لطفی، نه محتاج دست نه چشم به راهی، نه دل در غبار خودش تکیهگاه و خودش رهنما جهان در نگاهش چو موجی سوار...