عاشقى خاصِ دل زار من است...
شمع عشقم ، سوختن کار من است...
پروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید این طبع هوس جوی ندارد که تو داری
ای دل ، به سردمهری دوران صبور باش...
موی سپید را فلکم رایگان نداد...
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام..
آن دل آرام که بُرد از دلم آرام کجاست ...؟
شِکوِه ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
از غم آغوشِ او هر شب هم آغوشِ تَبم ...
و آن شب که بی تو باشم جانم ز تن برآید.
مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم..
ای فتنه ! در کمین دل و هوش کیستی؟
شمع و من در شب هجران تو از آتش دل تا سحر سوخته و هر دو بهم ساخته ایم
رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو...
تار و پود هستیم بر باد رفت؛ اما نرفت عاشقی ها از دلم؛ دیوانگی ها از سَرم ...
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او ما عمر ها ز داغ جفای تو سوختیم
ای دل! به سردمهریِ دوران صبور باش
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟
خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
تو را به جز به تو نسبت نمیتوانم کرد که در تصور از این خوب تر نمی آیی
در جستجوی یار دل آزار کس نبود این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم...
ای ناله چه شد در دل او تاثیرت ...
ای دل! به سردمهریِ دوران صبور باش..
خفتم به یاد یار در آغوش گل ولی آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟!