متن هوس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هوس
(غفلت سرای عمر)
از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشت
پیری رسید و عمر گران ، در هوس گذشت
افسوس! شد تباه ، همه روزگارمان
از نوبهار تا به خزان در هوس گذشت
روحی نمانده است به پیکر چو مُردگان
درد و دریغ و آه! که جان در...
ای تلخ ترین سخت ترین حادثه بودی
رفتی و نگفتی به که دلباخته بودی
تنگترین ای زخم ترین دل به تو سوگند
در خاطر او گوشه ای از حاشیه بودی
بیگانه و بیگانه تر از من چه کسی بود
ای دورترین دورتر از فاصله بودی
دلداده و دلدارتر از من...
در آغوش عریان من
ضیافتی برپاست ..
هرحرامی اینجا حلال است
محکوم کن جبرها را در
دادگاه ممنوعه ها ..
چیره شو بر تن برهنه ی من
لختی در این سرزمین
وسوسه انگیز بیاسای..
بذر عشق و هوس ،
در سایش دوتن جوانه خواهد زد ..
میان نبض و نفس...
لاف عشق می زنید
اما
دست شما رو شده است
گرگ هوس هستید و
پوستین بره به تن کرده اید!!
زانا کوردستانی
بخدا دل ندهم من به دل و حرف کسی
پیش رویم تو که باشی ندارم هوسی
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
قلب بیچاره من باورت کرده نرومن چقدگفتم بهش عاشق هرکس نشواسیرتوشداماتواسیرهوسی حتی دلم نمیادبه توبگم عوضی
من همونم عاشقت توولی عوض شدی وای چه جوری بت بگ اسیرهوس شدی
آنقدر انس به آن شیرینی لبخندت دارم،
که هوس دارم از کندوی عسل لب هایت،
به اندازه ی نوک زبانی بچشم و بمیرم...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دو سرخی براق در جهان،
یکی لب های تو، و دیگری گیلاس،
یکی دلخواه عشق، و دیگری دلخواه هوس...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
دلم شده عاشق یه آدم هوسبازولش کرده تازه آخ ازمن شده طلبکار
بدجور هوس کرده دلم ناز برقصی!
در خلوت بی پنجره ام باز برقصی
من مولویِ چشم غزلپوشِ تو باشم
تو در غزلم با دف و آواز برقصی
هرچند که ناکوک تر از سوز دلم نیست!
اما کمی ای کاش به این ساز برقصی
وقتی که دلم لک زده در ترس...
در دهانم باز، در گوشم قفس
زخم هایِ جانِ من؛ سود از هوس
(باز: پرنده ی شکاری. سود: نتیجه)
شیما رحمانی
تا که داد دستم؛ سیبِ هوس
گاز زدم؛ کِرمو بود!
شیما رحمانی
او مرا بازی داد !
من تمام دنیایم را به پایش ریختم
همچون ملکه ای که برای پادشاه خود جان می دهد .
او پادشاه قلب من بود ؛ عاشقانه اورا ستایش می کردم ...
و گمان می کردم او هم مانند من است اما ،
زهی خیال باطل !
هنوز هم در کنار او قلبم شروع به تپیدن می کند
هنوزهم با وجود او آرامش نصیبم می شود
هنوز هم با دیدن او غرق در سیمایش می شوم
هنوز هم....
هنوز هم های زیادی با وجود او برای من است ؛ اما
چرا نمی توانم قبول کنم که عشقی...
من بازهم دلتنگ او هستم !
نمی دانم چرا اما من دلتنگ او هستم
دلتنگی بدترین تاوان دوست داشتن است..
بغض و دلتنگی گلویم را فشرده است ..
نمی گذارد نفس بکشم ...
و در این دقیقه های تکراری تلاش برای نفس کشیدن می کنم...
زندگی ام مانند تار مویی شده بود !
همانقدر نازک و باریک که اگر از سرت جدایش کنی نابود خواهد شد
اوهم با من همین کار را کرد ! تار مویی نازک را از سری جدا کرد ..
زندگی من را بیرحمانه بازیچه دستانش گرفت و نابود ساخت.