جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
زمستان بودسرد بودردِّ پایِ ما در برف بود ..از تو چه پنهانعشق خواستنت را به جانم انداخته بود ..حوالی همین عاشقانه هابزمی مهیا بود ..دستم در دستتشانه به شانهخانه ی آرزوها نزدیک بود ..خاطرم از داشتنت جمع بودآسوده خاطر دل به دلت سپردمزندگی همین بود ......