پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به هزار و یک دلیلدوستت دارم ..بی محابا ، بی لحظه ای تردیدبی ترس و دلهره ..نمی خواهم گم شوممیانِ سکوتِ تو و خاطره هاکه مرگ جز این نیستمن باشم و دستانی خالیو قصه یِ عشقی ناتمام ..می دانی که قلبِ دیوانه ی منبه تکرارِ نامِ تو می کوبد ..بیا و باش و بمانکه دلم را جز تو دلبری نیستای یگانه ..ای رویایِ محال ......
عجب حکایتی ست نبودنت ..!! شهریور سر رسید و تو نیامدی ..در حسرت مرداد آغوشت مانده ام پاییز نزدیک است مگذار برگ های سبزِ احساسم رنگ ببازد زرد و نارنجی ......
این پاییز ٬ چقدر پاییز استدلم گرفته ...نیستی و هستم هنوزبی جان و بی رمق ...خسته از روزهای تکراریفرسوده ام در شب های بی روزنسیاهیِ مطلق ......
هرصبح که پلک می گشایمبه دنبال ردی از نوربه تو می رسمای که ترجمانِ شبنم و یاس و مریم یای همیشگیای بهارصبح ت بخیر . . .️️️...
هر صبح شڪوفہ می دهد عشق درسلول بہ سلولِ تنم با زمزمہ ےصبح بخیرهایت....️️️️...
زمستان بودسرد بودردِّ پایِ ما در برف بود ..از تو چه پنهانعشق خواستنت را به جانم انداخته بود ..حوالی همین عاشقانه هابزمی مهیا بود ..دستم در دستتشانه به شانهخانه ی آرزوها نزدیک بود ..خاطرم از داشتنت جمع بودآسوده خاطر دل به دلت سپردمزندگی همین بود ......
می خواهم در نبودِ توخوب باشمخوبِ مطلقاما ...ردِّ پایِ تو همه جا هستدر شعرهایمدر خاطره هایمدر قلبمدر جانمدر جانم ... ️️️...
تجربه میکنمهر صبح بار دیگرعشق را با ...تو...
امروز...قیچی را برداشتمو پایان دادم به تمام دلخوشی هایم!موهایی را...که فقط باد نوازش میکندباید چید....