ماتیلدا : این زندگی همینقد بی رحمه که یک دفعه انگشتای بلند استخونیشو میپیچه دور گلوت ، میندازت روی زمین و تا مرز جنون تورو همینطور رو خاک میکشونه ، مگه واسش فرق داره کی باشی چی باشی چقد خوبی کرده باشی چقد بدی کرده باشی؟ زندگی کوفتی همینه ،...
قلبم فشرده میشود و بغضم را قورت میدهم. نمیخواهم بدانی چه در مغز لعنتیام می گذرد.آخر این زندگی کوفتی ارزش رسوا شدن را ندارد. به غرورم که زخم میزنی فقط نگاه میکنم و لبخند می زنم. من در سکوتِ چهره ام دلتنگی هایم را فریاد میزنم،ناله میکنم و زندگی را...