همه باغ دلم آثار خزان دارد کو آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
من همانم که شروعش کردی! نکند دل بکنی دل ندهی بی سر و سامان بشوم...!