آن دوست که من دارم وان یار که من دانم شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
تو در عالم نمیگُنجی زِ خوبی
روزى به دلبرى نظرى کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
خبرت هست.. که بی روی تو آرامم نیست...
ما را نگاهى از تو️ تمام است ، اگر کنى ...
تو در عالم نمیگُنجی زِ خوبی ️️️
من خود به چه ارزم که تمناى تو ورزم...
منت آن کمینه مرغم،که اسیر دام دارى...
ندانمت که چه گویم ، تو هر دو چشم منی ..!
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت...
از خیالِ تو به هر سو که نظر می کردم پیش چشمم در و دیوار مُصور می شد!
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار... چون گوش روزه دار بر الله اکبر است
غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد که مونس دل و آرام جان و دفع غمی ️️️
قوم از شراب مست و ز منظور بى نصیب من مست از او چنان که نخواهم شراب را
هزار تلخ بگویی ؛ هنوز شیرینی
هر کس به تماشایی, رفته است به صحرایی ما را که تو منظوری, خاطر نَرَود جایی!
ما را نگاهى از تو تمام است ، اگر کنى ...
دست به جان نمی رسد تا به تو بر فشانمش
امید وصل تو جانم به رقص میآرد چوباد صبح که در گردش آورد ریحان
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بُوَد فایده بینایی را ️
دل زنده میشود به امید وفای یار جان رقص میکند به سماع کلام دوست