تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم..
من سر نمی نهم مگر آن جا که پای یار..
سخن ها دارم از دست تو در دل! ولیکن در حضورت بی زبانم...
آن شٖب که تو در کنار مایی روز است وان روز که با تو می رود ، نوروز است
مگرم سر برود تا برود سودایت ...!
من دوست می دارم جفا کز دست جانان می برم..
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد ...️
دل در کسی نبند که دلبسته ی تو نیست...
چنانت دوست مى دارم که گر روزى فراق افتد تو صبر از من توانى کرد و من صبر از تو نتوانم
آن که هرگز بر آستانه عشق پایْ نَنهاده بود، سر بِنهاد..
هم چنانش در میانِ جانِ شیرین، منزل ست
جان ما و دل غُلام رویِ توست ️
و آن روز که با تو می رود نوروزست
چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ...️
تا دل به تو پیوستم راه همه در بستم
جان من زنده به تأثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم
-شب فراق تو، هر شب که هست
دل به تو سجده می کند قبله اگر چه نیستی
مثلِ تو کیست در جهان ، تا ز تو مهر بگسلم؟...
تو شبی به انتظاری ننشسته ای چه دانی که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
خواب در عَهد تو در چشم من آید هیهات عاشقی کار سَری نیست که بر بالین است...
هر که دل دوست جُست ، مصلحتِ خود نخواست
کجا رَوَم که دلِ من دل از تو برگیرد؟
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار... چون گوش روزه دار "بر الله اکبر است...!"