متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
                    
                    
                    باغِ تُهی
سالها شد که باغم ز باران تهیست
سهمِ خاکِ من از عشق، تَرَکهای نیست
نبودَنش، چهها با دلِ سبزم نکرد
که هرگز به لب خنده دیگر نگرد
ز روزِ جدایی، ز آن روز شوم
نه باران بدیدم، نه رویِ بهار
جوارح همه خسته از انتظار
فراق از دلم...
                
بے تو هر شب، בلم از غصـہ בنیا پر است.
                    
                    
                    ڪـہ نباشـے... 
زنـבگـے بـے تو ڪܩـے سخت گذر خواهـב ڪرב.
                
                    
                    
                    **چراغی که در باغ خاموش شد**
تو که بهتری را ز من دیده بودی
چرا دل ز دستان پاکم ربودی؟
تو رفتی و هرگز نگاهی نکردی
و من چون همیشه نوشتم سرودی!.
دلم خون و سر درد، ندانی دلیلش؟ 
بیا تا بگویم علل را به زودی(...
نبودت شده درد و...
                
                    
                    
                    وعده ی دیدارمان باشد همان روزی 
که از دلتنگی تو میرود جان از تنم.
                
                    
                    
                    🕊 این قائله جز دیدنت ختم به خیر نمیشود...
و گویی تمام آفرینش
از روز ازل
این را در طومار سرنوشت من نوشته بود:
که در این غوغای پوچِ هستی
در این صحرای بَرهوت تنهایی
هیچ،
هیچ چیز
جز طنین قدم های تو
جز نسیم عطر حضور تو
این تشنگی...
                
                    
                    
                    کجا نوشته که انصاف است،
 بی تو جان دادن.
                
                    
                    
                    کاش میشد تکتک ثانیههای بدون تو بودن را  
به پای چوبهدار کشاند 
و بر دار حسرت، یکییکیشان را  
به تماشای مرگ نشاند
                
                    
                    
                    تو را نداشتم، چه باید میکردم؟!
غروبهای سرخ را به غم میسپردم و 
ساعات استراحتم را به جنگ و 
سپیدهدمان و روشنایی را به اشباح مرگ!
تو را نداشتم، چه باید میکردم؟!
نفسهایم یخ میبست و 
سینهام پر از دردهای بیپایان فراق میشد.
تو را نداشتم،
باید به فکر دو...
                
                    
                    
                    دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا 
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست 
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا 
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم 
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا 
با سلسله ی موی تو شاعر...
                
                    
                    
                    چراغی دست دل دارم چراغی دربر فکرم
ولی هربار از بختم شکایت بیشمار آرَم
مگرفرق است فراق دل چه باشد نام ننگینش
صلاح ازمن چه میجویی که فاجرتر نمیگردم
                
                    
                    
                    دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا 
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست 
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا 
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم 
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا 
با سلسله ی موی تو شاعر...
                
                    
                    
                    روزها ساعت ها لحظه ها گشته اند دل سنگ
چرا نمی فهمند شده ام دلتنگ دلتنگ 
برگرد بگذار فخر بفروشم به تمامشان
بشکنم هرچه هست دلتنگ و دل سنگ
                
                    
                    
                    از همان لحظه که از چشم تو افتاد دلم. 
مرگ من بیشتر از بیش به من نزدیک شد.
                
                    
                    
                    جهان 
پس از تو
 ادامه یافت
اما با لحن دیگری
لحنِ خستهٔ کلاغی بر سیمهای برق
یا
نفسِ آخرِ فانوسی در باد.
و من،
میان این روزهای بیپناه،
در تبعیدِ بیتو،
آوارهام.
                
                    
                    
                    کمی مَرام چَرخ کُن 
برای ابتکار های رفتنت 
که قلبِ لَنگ پایِ من 
نمیرد از اذانِ لَخته لخته ی
هَوار های رفتنت  
 
 
کمی سُکوت جور کن
در اوج انتقام اُمّتِ بهانه ها 
فقط نگاه کن که خوش نشسته ای
میان اولین عیادت از گلوله و کمانه ها
 
 
کمی یَواش تر...
                
                    
                    
                    هر رفتنی، جهانی را با خود میبرد،
و من در همان جهانِ خالی، تنها قدم میزنم…
                
                    
                    
                    شد بعدِ تو دل یتـیم می دانی تو ؟!
حــالِ غـــزلم وخــیم می دانی تو؟!
از لــحظه ی رفتنــت رباعــی هایم
 
شــد بر غــمِ تو مقیم می دانی تو؟!
                
                    
                    
                    آه از این دنیا
آه از این فنا
آه از انسان و غم نبودن و دوری.....
چگونه دوباره طاقت بیاورم نبودنت را 
پنجشنبه که میشود 
دلم از این رو به آن رو میشود 
یه جورایی کم می آورد
و طاقتش به لبش میرسد 
کاش دنیا فانی نبود
کاش همه باهم...
                
                    
                    
                    آفتاب دگر طلوع نمیکند،
شهر تاریک شده،
خانه، از نبودنت فرو ریخت
برگرد و به زندگیام روشنایی ببخش.
                
                    
                    
                    کاش جانم را میگرفتی، 
اما دلم را نمیبردی.
                
                    
                    
                    گفتم به بلبلی که علاج فراق چیست؟
از شاخ گُل فِتاد و تپید و مُرد!
                
 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                