متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
روزها ساعت ها لحظه ها گشته اند دل سنگ
چرا نمی فهمند شده ام دلتنگ دلتنگ
برگرد بگذار فخر بفروشم به تمامشان
بشکنم هرچه هست دلتنگ و دل سنگ
از همان لحظه که از چشم تو افتاد دلم.
مرگ من بیشتر از بیش به من نزدیک شد.
جهان
پس از تو
ادامه یافت
اما با لحن دیگری
لحنِ خستهٔ کلاغی بر سیمهای برق
یا
نفسِ آخرِ فانوسی در باد.
و من،
میان این روزهای بیپناه،
در تبعیدِ بیتو،
آوارهام.
کمی مَرام چَرخ کُن
برای ابتکار های رفتنت
که قلبِ لَنگ پایِ من
نمیرد از اذانِ لَخته لخته ی
هَوار های رفتنت
کمی سُکوت جور کن
در اوج انتقام اُمّتِ بهانه ها
فقط نگاه کن که خوش نشسته ای
میان اولین عیادت از گلوله و کمانه ها
کمی یَواش تر...
هر رفتنی، جهانی را با خود میبرد،
و من در همان جهانِ خالی، تنها قدم میزنم…
شد بعدِ تو دل یتـیم می دانی تو ؟!
حــالِ غـــزلم وخــیم می دانی تو؟!
از لــحظه ی رفتنــت رباعــی هایم
شــد بر غــمِ تو مقیم می دانی تو؟!
آه از این دنیا
آه از این فنا
آه از انسان و غم نبودن و دوری.....
چگونه دوباره طاقت بیاورم نبودنت را
پنجشنبه که میشود
دلم از این رو به آن رو میشود
یه جورایی کم می آورد
و طاقتش به لبش میرسد
کاش دنیا فانی نبود
کاش همه باهم...
آفتاب دگر طلوع نمیکند،
شهر تاریک شده،
خانه، از نبودنت فرو ریخت
برگرد و به زندگیام روشنایی ببخش.
کاش جانم را میگرفتی،
اما دلم را نمیبردی.
گفتم به بلبلی که علاج فراق چیست؟
از شاخ گُل فِتاد و تپید و مُرد!
تو ای قرار هر شبم که مستم از،سبوی تو
دلم نشسته باز هم خمار گفتگوی تو!
پرانده خواب از سرم، دوباره شور عاشقی
نمیخورم به جان تو. قسم ولی به موی تو_
تمام دفترم شده غزل غزل نشانی ات
وچشم واژه ها همه، اسیر جستجوی تو
دراین سکوت شهر شب،...
رفتی و نگفتی چه شود بر سر دلدار!
گفتی که تو را عاشقم و تا به ابد یار!
آسان تو شکستی همه یِ قول و قرارت
دل تنگم و گریانم و حالی که شده زار...
گشته ویران قلبِ من چون ارگِ بم از دوریت
مشکل اســت آبادیش با این همه دلتـنگی ام
مگر به وقت مردنم.
بپره فکر چشمات از سرم
ای آرزوی دیده ی منتظر مینا چگونه ای ؟
ای مونس دل منه تنها، بی من چگونه ای؟
اینجا شلوغ است اما صدای پا نمیآید
در آن جهان، تنهای تنها بی من چگونه ای؟
دُر است وجود تو و دریاست چشم من
ای دُر جدا مانده ز دریا بی من...
کبوترِ قمری
کبوترِ قمریام...
سه روز گذشته از آن لحظهی خاموش،
که بال گشودی و بیوداع
از پنجرهام پریدی به سوی آسمان.
نه صبح بود و نه شب،
لحظهای بیزمان که در آن
دل من،
چیزی از من،
با تو رفت.
دلم برایت تنگ شده است،
چنان که زمین برای...
بر من روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ فلک این عشق را ازم گرفت
شادمانی بود و من بودم
تو بودی ،عشق بود
عشق و شادی با تو رفت
و غم مرا تنها گرفت
اورفته است وروی دلم پا گذاشته
حالا مرابه حال خودم وا گذاشته
آنکه همیشه از من و از عشق میسرود
این بار پشت جمله اش اما گذاشته..!!!
شیرین شدم در عالم عشقش ولی چه تلخ
من را میان خاطره تنها گذاشته
ازهرم عشق چیز زیادی نمانده است
جزاینکه روی شیشه...
از تو دل کندم که تمرین شکیبایی کنم
تا خودم را تشنه روزی که میآیی کنم
آبرویی را که کمکم جمع کردم حاضرم
روز دیدار تو یکجا خرج رسوایی کنم
میدانی که دیگر توان بی تو بودن را ندارم
آیا آنانی که خبرهایم را پنهانی برایت می آورند و قاصد احوال من میشوند
این را هم گفته اند که دارم زجر میکشم
هر لحظه هرکجا در هر مجلسی
اسمت درون وجودم مواج میزند
همچون موجی که توجه بیننده را به...
برساحل نوشتیم: عشق
موج آمد
عشق را برد.
میگه هستم ولی من میدونم پریده💔🦋