متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
رفتی و نگفتی چه شود بر سر دلدار!
گفتی که تو را عاشقم و تا به ابد یار!
آسان تو شکستی همه یِ قول و قرارت
دل تنگم و گریانم و حالی که شده زار...
گشته ویران قلبِ من چون ارگِ بم از دوریت
مشکل اســت آبادیش با این همه دلتـنگی ام
مگر به وقت مردنم.
بپره فکر چشمات از سرم
ای آرزوی دیده ی منتظر مینا چگونه ای ؟
ای مونس دل منه تنها، بی من چگونه ای؟
اینجا شلوغ است اما صدای پا نمیآید
در آن جهان، تنهای تنها بی من چگونه ای؟
دُر است وجود تو و دریاست چشم من
ای دُر جدا مانده ز دریا بی من...
کبوترِ قمری
کبوترِ قمریام...
سه روز گذشته از آن لحظهی خاموش،
که بال گشودی و بیوداع
از پنجرهام پریدی به سوی آسمان.
نه صبح بود و نه شب،
لحظهای بیزمان که در آن
دل من،
چیزی از من،
با تو رفت.
دلم برایت تنگ شده است،
چنان که زمین برای...
بر من روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ فلک این عشق را ازم گرفت
شادمانی بود و من بودم
تو بودی ،عشق بود
عشق و شادی با تو رفت
و غم مرا تنها گرفت
اورفته است وروی دلم پا گذاشته
حالا مرابه حال خودم وا گذاشته
آنکه همیشه از من و از عشق میسرود
این بار پشت جمله اش اما گذاشته..!!!
شیرین شدم در عالم عشقش ولی چه تلخ
من را میان خاطره تنها گذاشته
ازهرم عشق چیز زیادی نمانده است
جزاینکه روی شیشه...
از تو دل کندم که تمرین شکیبایی کنم
تا خودم را تشنه روزی که میآیی کنم
آبرویی را که کمکم جمع کردم حاضرم
روز دیدار تو یکجا خرج رسوایی کنم
میدانی که دیگر توان بی تو بودن را ندارم
آیا آنانی که خبرهایم را پنهانی برایت می آورند و قاصد احوال من میشوند
این را هم گفته اند که دارم زجر میکشم
هر لحظه هرکجا در هر مجلسی
اسمت درون وجودم مواج میزند
همچون موجی که توجه بیننده را به...
برساحل نوشتیم: عشق
موج آمد
عشق را برد.
میگه هستم ولی من میدونم پریده💔🦋
مثل سابق پیشِ چشمانم نداری جایگاه...
شهریارَم
رفتی و شهرِ دلم بی یار کردی
هر چه گفتم من بمان
اما تو بر راهِ خودت اصرار کردی
بودنت دنیایِ من بود
رفتنت اما؛ چه زود !
دیدی آخَر؛
قلب و روحِ دخترَت تب دار کردی؟!
برایِ پدرم🖤
ندارمت دیگر
پیشتر نیز
توهّم داشتنت را داشتم
خسته ام،
مثل همان لحظه که از آغوش خود راندی مرا...
پاییز است
،باران نم نم مے بارد ..
خیابان פּ کوچـہ ها گویے به خواب رفته اند.
فضا غرق در سکوت است.
پرنـבـہ اے تنها روے ـבرخت خاطراتمان لانـہ کرـבـہ است ..
زیر سایـہ ے همان בرخت ایستاـבیم ، از نگاـہ سرـבش ناگاه لرز بـہ تنم اـ؋ـتاـב.
نـ؋ـسم בر سینـہ...
مرگ من آن لحظه که ترکم تو کردی، سر رسید.
دلیل مرگ دل، افتادن از چشم سیاهت بود.
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل میرود اما شبِ غم سر نمیآید
توانم وصفِ جور مرگ و صد دشوارتر زآن لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از...
جند شبى بود که من مست خراب باده ى خویش شدم هر جه کردم غزلى مست به دیوان بکشم. که شبى باران زده با تو به دفتر بکشم با قلم مست به دستان توارایه دهم تابه چشمان تو القاب بهشتى بدهم تاجهان را فداى یک صداى تو اقدام تو وخویش...
من چشم ندارم که ببینم.
چشم یارم به چشم دگری گرم شود.