عاشقانه باش کتابِ روی میزم را ورق زد و زیر لب زمزمه کرد: حالِ غریبانه... سنگینی نگاهم را که حس کرد، \سمفونی مردگان\ را سر جایش گذاشت و گفت: شاید از این دلدادگی ها و شب های تنهایی من، پانزده سال می گذرد! مسیر زیبایی بود اما به وصال منجر...
عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت ... تنها در جسم نمیتوان پیدایش کرد ، بلکه در جسم و روح و هوا ، در آینه ، در خواب ، در نفسکشیدنها ، انگار به ریه میرود و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود ...