پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به مدافعان سلامت:تا خستگی در نگاهتان باشد این حوالی زمستان است.اینک ما را نه شوق بهاری هست و نه شور عیدی بود؛ گذشت و همچنان می گذرد لیکن این گذشت عمرمان، حضور سبزتان را در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا فراموش نخواهد کرد.\عید و بهار ما اسیر کاغذ و تقویم نیستهر جا دلمان خوش باشد ما را نوید عید و دلخوشی ست...\ضمن آرزوی سلامتی برای بیماران؛ امید است با رعایت همگانی، هرچه زودتر شاهد رخت بربستن این بیماری باشیم تا دیگر لبخند زیبایتان اسیر م...
❤عزیزترینمقصه ی رفتن ها، صد شبِ یلداست...همه ی ما دیده ایمشنیده ایمدلتنگی ها را حس کرده ایمآمدن ها اما، قصه ای ندارندآمدن ها به اندازه ی یک لحظه ، لبخندِ از ته دل، کوتاه اند...معمولا یاد کسی نمی ماند عشق، کِی به خانه ی آن ها سر زد!بیا ما لحظه ی آمدنِ عشق را جشن بگیریمبیا یادمان بماند کِی دلیلِ حالِ خوبِ هم شدیموآنقدر غرق این حالِ خوب بمانیمکه رفتن، از یادِ پاهایمان برود.حالبگذار در گوشت زمزمه کنم تا بدانیتو تا هم...
عاشقانه باشکتابِ روی میزم را ورق زد و زیر لب زمزمه کرد: حالِ غریبانه...سنگینی نگاهم را که حس کرد، \سمفونی مردگان\ را سر جایش گذاشت و گفت: شاید از این دلدادگی ها و شب های تنهایی من، پانزده سال می گذرد! مسیر زیبایی بود اما به وصال منجر نشد. همه اش شد حسرت...نگاهم به طرف کتابم کشیده شد.ناراحت بودم بخاطر آیدین، بخاطر آیدا، حتی بخاطر یوسف! دلم می خواست به سورمه بگویم آیدین را خیلی دوست داشته باش باشد؟ خیلی تنهاست خیلی عذاب کشیده دردی نش...
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید...عاشق شدیم و همان موقع کار جهان سر آمد؛ تمام وجود و بود و نبودمان یک دفعه به دیگری گره خورد. بزرگ ترین ارتفاع مان شد چشم هایش و مدام ترسیدیم مبادا از آن دریچه های مشکی سقوط کنیم.چشم دوختیم به دهانش و هر چه گفت با جان دل گوش دادیم. در صدایش غرق شدیم، گاهی آرزو کردیم ای کاش میشد صدایش را نوشید.آری دقیقا از همان روز که عاشق شدیم جانمان سر آمد فکر کردیم بزرگ شده ایم اما دوران بچگی هایمان برگشته بود. بهانه می ...
مه یارم عزیزترینممن به چشم خودم دیدم که پاییز جای پایش را محکم تر کرد. ..روزهای سخت و سردی در راه است....
بویتە ھەناسەم تکایە دوورم مەکە لەخۆتمانگی شەوم من بە بێ تۆ دوورم لەخۆم{ آمیختەی نفسم شدی مرا از خود مرانماهِ شبم من بی تو از خود راندەام }آیسان زنگکانی...
چند بهار گذشت از روزی که سهراب نوشت:\زندگی وزنِ نگاهی ست که در خاطره ها می ماند...؟\من از این وزن، به بی وزنی مطلق رسیده ام!در خاطر من حالا هیچ نگاهی سنگینی نمی کند؛ هیچ صدایی زنگ نمی زند و هیچ آدمکی با پرسه های گاه و بی گاه اش هوای دلم را ابری نمی کند. خاطر من خالی ست، اما رو به آینه که می ایستم وزنِ نگاه خودم را تاب نمی آورم!اینک تو کجایی سهراب که بگویی:\وزنِ نگاهِ من به بلندای آسمان است اما در خاطر کسی نمی ماند...؟!\آیسان زنگکا...
دلتنگی کمین کرده در نیمه های شبمی خواهد باران شود و بر من ببارد.آیسان زنگکانی...
❤خوبترینم...من به تعریف جدیدی از عشق رسیده ام.جدای از آن همه تعبیرهای تکراری و همیشگیبرای من، عشق در دو حرف خلاصه شده: \تو\.اگر میشد همه ی آدم ها کسی مثل خودشان، درست شبیه خودشان را در زندگی شان داشتند و کسی مثل تو در زندگی ات بود، حرفم را درک می کردی. می دانستی بودن تو چه حس خوبیست و مهربانی هایت چقدر زیباست.می دانستی لبخند که می زنی باعث می شود چیزی در دلم فرو بریزد.نگاهم که می کنی من در مردمک چشم هایت جا می مانم.اگر کسی مثل خ...
\به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست؟!\وقتی ابی این را می خواند دلم می شکند مه یار! آیا فقط برای از دست رفته ها نامه می نویسند؟ اگر این طور است پس دیگر برای تو چیزی نمی نویسم فکر اینکه عزیز از دست رفته ی من باشی وحشتناک است...!...
فرشته می گوید "انسان هایی هستند که بتوان در موردشان نوشت یعنی به ادبیات تبدیلشان کرد."اما من می گویم غیرممکن است!مثلا چطور می شود تو را نوشت؟تو را فقط باید دوست داشت....