این عینک سیاهت را بردار دلبرم این جا کسی تو را نمی شناسد هر شب شب تولد توست و چشم روشنی هیجان است در چشم های ما از ژرفنای آینه ی روبه رو خورشید کوچکی را انتخاب کن و حلقه کن به انگشتت یا نیمتاج روی موی سیاهت فرقی نمی...
در راسته ی عطر فروشان/ امشب در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب می پرسم دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟