پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بهار در رمضان آمد و بهاران شدشکوفه های اجابت نصیب باران شدتبسم ملکوت و ترنم شبنم گل محمدی آمد گلاب ارزان شد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
پرورده دراین دیار وسامانم من... چون عطر گلی رونق بستانم من.. اهل هنر و اصالت و شعر وشعور.. از شهر گل وگلاب کاشانم من ... اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می بارد از هوای گرفته ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می آید...
هر کس که به گل آب دهد، عاشق گل نیست شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است...
هیچکس ازکنار گل، دست خالی، برنمیگرددگلابگیر به گلاب میرسد...کندو دار به عسلنقاش به نقش...عکاس به عکس، بلبل به آوازبیاییم همچون گل باشیم و چشمه خیر و نیکی...
بی شک تو یگانه ، بین یاران هستیمانند گلابِ اصل کاشان هستیطبع تو نشانی از وجودت دارد...پاکی و شبیه اَبر و باران هستی...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشددعای یک لب مستم که مستجاب نشدمن آن گلم که در آتش دمید و پرپر شدبه شکل اشک در آمد ولی گلاب نشدنه گل که خوشه ی انگور گور خود شده ایکه روی شاخه دلش خون شد و شراب نشدپیامبری که به شوق رسالتی ابدیدرون غار فنا گشت و انتخاب نشدنه من که بال هزاران چومن به خون غلطیدولی بنای قفس در جهان خراب نشدهزار پرتو نور از هزار سو نیزهبه شب زدند و جهان غرق آفتاب نشدبه خواب رفت جهان آنچنان...
چنان گلی که هوس می کنم برای تبرکبه دست خویش ز پیراهنت گلاب بگیرم...
عرق نشسته به پیشانی تو.. در پی آنم که شیشه نزد تو آرم کمی گلاب بگیرم...
کاش اهل میمند بودیم...در سحرگاهی تاریک می زدیم به دل باغ کوچکمان...بعد تند تند غنچه های آفتاب نخورده محمدی را می ریختیم پر شال کمرمان...تو مست می شدی از عطر گلاب خام و بلند بلند شعر می خواندی...و من ریز و نخودی می خندیدم...کاش اهل میمند بودیم...خورشید که طلوع می کرد سرتاپایمان بوی گل گرفته بود...می نشستیم کنار جوی آب و تو تیغ های ریز گل ها را با ناخنت از پوست دستم بیرون می کشیدی...و من هر بار میان تیزی جگرسوز بیرون کشیدن تیغ ها، محو مهربانی انگشت...
با آمدنت دلم را روشن کردیبا رفتنت سیگارم را...تو بگوچگونه دل خاکسترم راگرم و پر نور نگه دارمبرای آمدنتبا رفتنت اردیبهشت ماندیگر گل نداددکان گلاب گیری مانکور شدتو بگوبرای آمدنت با کدام گلابکوچه را جارو زنمگر چه خیالی نیستچون تو مشغول بیل زدنباغ های دیگرانیفقط کاش دیگرباغ کسی از رفتنتشهریور نشودکه سوز باد پاییزی اشاستخوان سوز است...
در این جهانتمام شبها از آن من استبراى همچنان که منتظرمو تمام روزها از آن توبراى همچنان که نمى آیى ...گلاب به رویت ؛عشق ، هنوز دارد مرا بالا مى آورد ..!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
لحظات شادی و غم، دو برادرند با همشبم و شهاب دارم، گلم و گلاب دارم...
صبح شدو منبا بوسه هایی از جنس آفتاب و گلاب...در رگهایِ زندگی اتعشقجاری می کنم️ ️️️...
شهر را مدهوش کرده بوی عطری دلنشیندکمه ی پیراهنت باز است یا درب گلاب؟...
عشق جان تو در حریم کدامگلدان گلاب شدی که با آمدنت زندگی ام این همهبوی بهار گرفت...!به گمانم قبل از من بودنت راخدا در آغوش گرفته بود که حالا زندگی ام این همه بوی عشقمی دهد...! ر️️️...
ز غنچه دهنت بوسه ای به خواب گرفتم نمردم و ز گل آرزو گلاب گرفتم...
گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشتآنقدَر سخت مکیدم که گلابش کردم...
در راسته ی عطر فروشان/ امشب در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب می پرسم دستمال عطر آگینی از نفس او چند؟...