متن معشوق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات معشوق
دلتنگم و جز روی توام نیست قراری....
ای وصل به تو صبر و قرارم کجایی...؟
هوایم با تو شد حالا،
پر از مهر؛
نفس هستی و با تو،
می کشم دم.
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
و عشق دیر وقتیست الفبای واژگانش خشکیده
و چکامه های عاشقانه اش خاکستر شده و باد برده است
وبرلباس عابرانی شاید بنشیند که با عصبانیت بتکانندش، بی آنکه بدانند دلبریهای معشوقی بوده است.
عاشق چشم غزل خیزت شدم
دم به دم از عشق لبریزت شدم
ای بهار رفته با اندوه باد
بی بهاران فصل پاییزت شدم
از واجبات دین شده...
پرستش چشمان تو...
زمانی که می دانی دلت لرزیده است.
نظاره می کنی می بینی آسمان دلت ابری شده و صاعقه های پی در پی جودت را پر از سوال و پرسش می کند.
و وقتی از اعماق وجودت پی می بری که عاشق شده ای ناگهان ابر های دل شروع به باریدن...
گنجشک عاشق شده بود...
تصمیمش را گرفته بود می خواست ندای عشقش را به گوش معشوق خود برساند.
اما تند بادی وزیدن گرفت و هر چه گنجشک دست و پا می زد که جلوتر رود و به معشوق خود برسد باز هم دورتر می شد.
اما دست از تلاش خود...
قدّ اش
به عشق نرسید،
غرور اش را زیر پا گذاشت...
این خانه! عطرِ گرم نان! زیباست...
آیینه یا آن سرمه دان! زیباست...
عاشق که باشی زندگی خوب است
عاشق شدی، عاشق بمان! زیباست...
آغاز شد زیبایی از اسمت
خانم! شعرم را بخوان! زیباست...
گیسوت، شب را در خودش حل کرد
ماهم تو باشی آسمان زیباست!
حوا شدی تا آدمت باشم...
این روزها خواهد گذشت
گریہ هایم ، دلتنگیهایم و تمام غمهایم را پشت سر مے گذارم
من قوے مے شوم ، قوے تر از قبل تو
میدانم روزے دلتنگ خواهے شد
دلتنگ دوستت دارم هایم
دلتنگ دلتنگیهایم
دلتنگ مزاحمتهاے گاہ و بیگاهم
روزے چشم بر صفحہ ے گوشے ات خواهے...
زودتر عشق خودت را تو بگو با معشوق.
تا نباشی نفر سوم هر رابطه ای.
شاعرتکخانه ها: مصطفی مدرس پور.(ممنوعه ها)
گل آفتابگردان
بیا ای
گل آفتابگردان
رخ خود
به من بگردان
منم آن
خورشید تابان
که عشق خود
نمودی هر بار
به سوی او نمایان
تو نه همانی
که هر دم
به نگاه پر تمنّا
به خواهش و تقلّا
به غلیظی عشق مجنون
به قساوت دل پر از خون
سبکبال...
زمانی که می دانی دلت لرزیده است.
نظاره می کنی می بینی آسمان دلت ابری شده و صاعقه های پی در پی جودت را پر از سوال و پرسش می کند.
و وقتی از اعماق وجودت پی می بری که عاشق شده ای ناگهان ابر های دل شروع به باریدن...
اگر در کاروان کوی معشوق شدی همراه ما را هم دعا کن
چهار سال از رفتنت میگذره
هنوز بعد از چهار سال، انتخاب قلبم فقط
تویی و کسی نتونست جای تو بگیره
این روزها خواهد گذشت
گریه هایم ، دلتنگیهایم و تمام غمهایم را پشت سر می گذارم
من قوی می شوم ، قوی تر از قبل تو
میدانم روزی دلتنگ خواهی شد
دلتنگ دوستت دارم هایم
دلتنگ دلتنگیهایم
دلتنگ مزاحمتهای گاه و بیگاهم
روزی چشم بر صفحه ی گوشی ات خواهی...
در کنارم تا همیشه جایت ای گُل خالی است
جایِ دیگر روزگارِ تو اگر چه عالی است
غُصه دارد هیبتی که تن از آن لرزد، ولی
مثلِ غولِ قصه ها این دیو هم پوشالی است
تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بود
طرح بی جانش کنون مانندِ نقش قالی...
عاشق همه دنیا را در چشم معشوق میبیند و به هر جای دنیا که مینگرد،
معشوق را میبیند و اینگونه است که خداوند دو چشم را برای دو چشم آفریده است.
امشب همراه اشک هایم ، لبخند زدم
یاد خنده های شیرینش
صدای شوخ و مهربانش
قربان صدقه هایش
دلربا گفتن هایش
تصوراتش برای آینده مان
همه و همه
تنها یک قصه ای بیش نبود
درواقع
او قصه میگفت تا من خوابم ببرد
ولیکن من تا سپیده دم با قصه هایش...