متن معشوق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات معشوق
جز چشم تو در چشم من چشمی دگر به چشم نیاید.
قلب من خانه ے عشق اسٺ
وتو مهمان منـ ے
چشـم من روشـن ازاسمٺ شـده
چشمان منـ ے
حرفهایـت شــــده
آرامش هـر روز و شبـم
همچو پروانه ے عشقـ ے و
تو در جان منـ ے
مرا به سجده کشانده...
خیال چشم سیاهت...
درد و درمانم یکیست...
آن هم سیه چشمان توست...
دلتنگم و جز روی توام نیست قراری....
ای وصل به تو صبر و قرارم کجایی...؟
هوایم با تو شد حالا،
پر از مهر؛
نفس هستی و با تو،
می کشم دم.
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
و عشق دیر وقتیست الفبای واژگانش خشکیده
و چکامه های عاشقانه اش خاکستر شده و باد برده است
وبرلباس عابرانی شاید بنشیند که با عصبانیت بتکانندش، بی آنکه بدانند دلبریهای معشوقی بوده است.
عاشق چشم غزل خیزت شدم
دم به دم از عشق لبریزت شدم
ای بهار رفته با اندوه باد
بی بهاران فصل پاییزت شدم
از واجبات دین شده...
پرستش چشمان تو...
زمانی که می دانی دلت لرزیده است.
نظاره می کنی می بینی آسمان دلت ابری شده و صاعقه های پی در پی جودت را پر از سوال و پرسش می کند.
و وقتی از اعماق وجودت پی می بری که عاشق شده ای ناگهان ابر های دل شروع به باریدن...
گنجشک عاشق شده بود...
تصمیمش را گرفته بود می خواست ندای عشقش را به گوش معشوق خود برساند.
اما تند بادی وزیدن گرفت و هر چه گنجشک دست و پا می زد که جلوتر رود و به معشوق خود برسد باز هم دورتر می شد.
اما دست از تلاش خود...
قدّ اش
به عشق نرسید،
غرور اش را زیر پا گذاشت...
این خانه! عطرِ گرم نان! زیباست...
آیینه یا آن سرمه دان! زیباست...
عاشق که باشی زندگی خوب است
عاشق شدی، عاشق بمان! زیباست...
آغاز شد زیبایی از اسمت
خانم! شعرم را بخوان! زیباست...
گیسوت، شب را در خودش حل کرد
ماهم تو باشی آسمان زیباست!
حوا شدی تا آدمت باشم...
این روزها خواهد گذشت
گریہ هایم ، دلتنگیهایم و تمام غمهایم را پشت سر مے گذارم
من قوے مے شوم ، قوے تر از قبل تو
میدانم روزے دلتنگ خواهے شد
دلتنگ دوستت دارم هایم
دلتنگ دلتنگیهایم
دلتنگ مزاحمتهاے گاہ و بیگاهم
روزے چشم بر صفحہ ے گوشے ات خواهے...
زودتر عشق خودت را تو بگو با معشوق.
تا نباشی نفر سوم هر رابطه ای.
شاعرتکخانه ها: مصطفی مدرس پور.(ممنوعه ها)
گل آفتابگردان
بیا ای
گل آفتابگردان
رخ خود
به من بگردان
منم آن
خورشید تابان
که عشق خود
نمودی هر بار
به سوی او نمایان
تو نه همانی
که هر دم
به نگاه پر تمنّا
به خواهش و تقلّا
به غلیظی عشق مجنون
به قساوت دل پر از خون
سبکبال...