شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
به روزی که گذشته بی تو، پرتکرار لعنتبه دیروز و به فرداهای بی دلدار، لعنتهمه شب تا سحر در انتظارم تا بیاییبه چشمان همیشه منتظر بشمار لعنتمگر لیلا نبودم در نگاهت ، پس چگونه...شدم مجنون؟! به خاطر خواهیِ بسیار، لعنتخودم کردم بنا این خانه را، اما فرو ریختبه معمار و به آوار و در و دیوار لعنتامان از لحظه ی تلخ وداعت در شبی تار به آن لحظه، به تنهایی هزاران بار لعنتشعله صالحی...
سالها ماندم به امید وصال اما چه سود عشق حتی لحظه ای سهم دل تنها نشدغنچه ی عشقی که پروردم به قلب عاشقم در نبود باغبان پژمرد و دیگر ، وا نشد...