روزهای بی"تو" بودن که نامش زندگی نیست،
مرگ تدریجی من است
پشت حصار روزمرگی ها...
جایی در نهایت جبر برای زیستن و عادت به خروار خروار تنهایی محض... لابه لای کوشش های بی حاصل برای دوباره خندیدن،
مانند خنده های تو که عجیب به صورتت می آید...
و تو
دوست...