یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
گوشواره های مادربزرگ است. کاش زبان داشت، بعد از مهمانی هایی که رفته بود می گفت، از روحوضی هایی که دیده بود. مامان می گوید:" نمی دانی با چه اشتباقی برای مهمانی آماده می شد. اوایل صورتش را با آرد تمیز می کرد. دانشجو که شدم با همان پول مختصر از بازار شیشه گرخانه تبریز برایش صابون سوغاتی می بردم، صابون های مارکدار، الیزابت آردن و گرلاوین. از عطرش خوشش می آمد، می گفت به پوستم می سازد. حالم را خوش می کند." مامان پشت تلفن تند تند حرف می زند و ...
خدایا این انصاف نیست که یکی سال به سال پارتنرشو عوض کنه یکی ام مثل من سال به سال صابونشو ...