ای بیابان، ای میهنِ واپسینِ خدایانِ تبعیدشده،
ای قلمروِ ازلیِ سکوت و صخره،
نه برای سرودنِ آب، که برای ستایشِ عطش، به آستانت آمدهام؛
نه برای نواختنِ برگ، که برای بوسه بر تیغِ خارت.
تو، ای کفِ گشودهی زمین،
که از هر زیور و زینت تهی گشتهای،
ای سیمای عریانی...