پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دردی به دل ِ شکسته ، پنهان دارممحزونم وُ حُزن ِ پیر کنعان دارمیا عشق ، قسم به عصر عاشوراییدر واحه ی غم ، شام ِ غریبان دارم...
عصر عاشورا خیمه های امام حسین را آتش زدند؛ زن و بچه های امام حسین میان بیابان فریاد می زدند: وا محمدایکی از لشکریان عمر سعد می گوید: دیدم دامن یک دختر بچه ای آتش گرفت، این بچه بدنش هم دارد می سوزد، نمی داند چه کند، فکر می کند اگر فرار کند آتش دامنش خاموش می شود. می گوید من دلم به حال این بچه سوخت سوار بر اسب شدم با عجله رفتم دنبال او تا آتش دامنش را خاموش کنم، این طفلک به خیال اینکه من میخواهم او را بزنم، بیشتر فرار می کند. می گوید: هر جوری بود...