متن عاشورا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشورا
یکی، آمد نوای حق سرود و، رفت
خدای خویش را زیبا ستود و، رفت
اگر چه، مرگِ سرخش غم به جانها داد
به شادی، سوی حق، رویش نمود و، رفت
السلام علیک یا ابا عبدالله
پیکر بی سر به زمین چنگ زد
آینه ی عرش به خون رنگ زد
کرب و بلا نیست فقط خاک و سنگ
عرش خدا بوده در آن ظهر تنگ
تیر شد و عشق به معراج رفت
پیکر خونین سوی افلاک رفت
خاک شده گریه کن آسمان
نیزه شده قامت استغفران...
دمیده، عطر تو، در لابهلای شهر
همه، کوچه، به کوچه؛ هرکجای شهر
به دلها، گشته جاری، شورِ ذکرِ تو
به هر ساعت؛ میانِ لحظههای شهر
سرای پاکیو، مهر و، وفا گشته
نهانِ سینهی پُرهوی و های شهر
معطّر، از گلِ یادت شده، هر دم
هوای وسعتِ بیانتهای شهر
به احساسِ ...
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
محرّم، آمد و،
به یادت،
چادر و، خیمه،
نهاده، باز
تمامِ دستهای پُرصدای شهر...
محرّم، آمد و، باز
گرفته،
بوی نابِ عطرِ ایمان را،
فضا وُ، هم،
هوا وُ، هم،
نمای شهر...
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
محرّم، آمد و،
چه عاشورای سرخی میتپد، از نو؛
به هردم؛
هرکجا؛
در کربلای شهر!
(اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
«مُحــــرّم»
یارب چرا که شیعه، سیهپوش و مضطر است
این ویل و وا ز چیست که در کوی و معبر است؟
این شیون و فغان که به هفت آسمان رسد
در ماجرای کیست که چون روز محشر است؟
این آهِ جانگداز، که سوزد تن جهان...
ای غم فرودآ کربلا اینجاست اینجا!
ای تشنگان عاشقی دریاست اینجا!
اینجا وضو با خون خود باید بگیرید
از جانگذشتن واقعا زیباست اینجا
خُم: تشنگی! می: درد! مستی: سرسپردن!
عباس(ع) صاحبمجلس و سقاست اینجا
اینجا برای خستهها آغوش باز است
عاشقنوازی دائما برپاست اینجا
پای دلت باید بیفتد تا ببینی...
نه اهل صحبت جمع ام ولی زره دلبستهام
به غمِ خاطرات خراب، رستهام
در سینهام زِ شوقِ حرم شعله میکشد
در آتشی که کربلا شد رهین راه
چشمم هنوز خیسِ نگاهِ عطشزدهست
لبتشنهام چو طفلِ حرم، در دلِ سراب
در هر نسیم، بوی محرّم رسیدهست
دل میرود به سوی حرم،...
دلم شکست و غزل شرحی از جدایی شد
گرفت قلب زمین و زمان فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
دوباره در غم هفتاد و دو ستاره و ماه
زمان سوختن و مرثیه سرایی شد
غروب غمزده ای داشت کاروان عطش
زمانه،...
سلام بر دلِ ربابِ نازنین؛ به اصغر و،
به اسوه ی شکوهِ صبر؛ زینب و، به اکبر و،
به هر کسی که از صفا، تپیده نبضِ بیعتش!
به هر دلی که از وفا، دمیده وردِ غیرتش!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
دوای زخمِ قلبم و، شفای سینه ام، حسین؛
دمای مهرِ جانم و، صفای سینه ام، حسین...
زهرا حکیمی بافقی
بیتی از یک مثنوی عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
بگو هوای ابری دلم، پُر از تبِ غم است؛
کبوترِ وجودِ من، اسیرِ بندِ ماتم است...
بگو که خسته شد دلم، از این جهانِ چون قفس؛
به جز تبِ محبّتش، نمی تپد، در این نفس...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
تو ای مسافرِ حرم! سلامِ دل، به او ببر!
به جز صفای سینه را، نخواهد این دلم، دگر؛
بگو برای دیدنش، به رنگِ خون شده دلم؛
به سانِ جامِ ارغوان؛ خُمِ جنون شده دلم!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
فضای دشتِ نینوا، پر از نوای عاشقی است؛
نمای زخمِ کربلا، شکفته چون شقایقی است...
درونِ سینه ام تپد، تبِ حریم و حرمتش؛
«عریضه ای» ندارد این دلم؛ به جز، زیارتش...
زهرا حکیمی بافقی
برشی از شعری عاشورایی
(کتاب ققنوس احساس)
صدای نوحه ها می آید ای دل!
غمی، در حسّ ما می آید ای دل!
سرای سینه ها آکنده از غم؛
شهید از کربلا می آید ای دل!
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
چو شد پاره، دلی که: از عطش می سوخت،
نگاهِ حسّ جان را بر محرّم دوخت؛
یقینا هر که آزاده است، می داند:
حسین بن علی، آزادگی آموخت!
زهرا حکیمی بافقی
(سروده های عاشورایی)
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛
تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛
گلِ احساسِ جان، گریان شده؛ چون،
عزای مردِ حق، مولا، حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛
دوباره، ماتمِ مولا، حسین است؛
شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛
چرا که، اشکِ غم، جان را، در عِین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
دمیده باز هم بوی محرم؛
شده جاری به هر جا اشکِ ماتم؛
گلِ احساسِ جانها گریه دارد؛
همه، گُلدشتِ دلها گشته دَرهم...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)
جابر اینجا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوه مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست شهادت جان سوز امام حسین (ع) تسلیت باد
روزِ عاشورا برای گریه نیست
بیین پیام شاهِ عطشان را که چیست
هر کجایی قد علم کن بر ستم
تا ببینی گردن ظالم ، تو خم
از عدالت گو سخن ای خوش زبان
بی پناهان را تو باشی سایبان
تن نده بر ظلم ظالم با گناه
چون در آخر راهِ...