متن درد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات درد
#شب ۹۷
از نردبان شب
پائین می آیند
دردهایی
که آشیان کرده اند
در شبهایم
دیگر برایت نمینویسم،
نمیگویم دلتنگم،
نمیپرسم چرا نماندی…
فقط گاهی
مینشینم روبهروی دیوار،
و فکر میکنم
شاید اگر دیوار بودی
مهربانتر بودی.
من را دوست نداشتی،
و من،
با همان دوست نداشتنت
سالها زندگی ساختم.
خانهای از خیال،
که تو حتی سایهات را هم
به آن قرض ندادی.
من آن...
در آینه
پیرمردی ایستاده است
و
موهای دماغش را
با درد میکند.
تو را از وهم میگیرم تو را از آینه از باد
اگر این لحظه بگذارد اگر از شب شوم آزاد
مرا گم کرده در خود این سکوت و بیپناهیها
به راهی میرود هر شب به سمت بینشانیها
اگر این جاده برگردد اگر این بغض ویران شد
مرا با خویش میبردی...
من باید میرفتم…
به سمتی که هیچ نقشهای مرا نمیشناخت،
به جایی که سایهها، از دردِ نور قد میکشیدند
و خندهها، روی لبها با بغض معامله میشدند.
من باید میرفتم...
پیش از آنکه نامم را از دهان این خیابانهای خسته پاک کنند،
پیش از آنکه خاطرههایم روی دیوارهای زنگزدهی شهر،...
درد است تمامِ تپشِ ثانیه هایم؛
زیرا که دلم را نفسی،
همنفسی نیست...
یکی اینجا بدون تو دلش تنگ است،
واینجا بین یک دنیا؛چه بی رنگ است،
تمام لحظه های بی تو بودن را،
به عودی می زند اما بد آهنگ است،
با ما چه کردند، که اینگونه از شادی دوریم...
از جهان مانده جان که مرا ترک کند، حال من به گونه ایست ک محال است کسی درک کند....
قابی شدم افتاده از
دیوارهای پُرتَرَک
از سفرهی این زندگی
چیزی نخوردم جز کتک
دنیا مرا آموخت که
در پیچ و خم باشم فقط
یک لاک پشتِ در به در
دریای غم باشم فقط
در روزِ روشن میبَرَد
گردوی عمرم را کلاغ
من، حاصلِ تفریقِ شب
من، تک درختِ توی...
"هیچچیز...
واقعی نیست
جز زخم زبانها..."
میدونے چرا آدم تنهاست؟
نہ ڪہ ڪسے رو نداشتہ باشہ،چون تو زندگے دردهایے هست ڪہ بہ هیچ ڪس هیچ ڪس هیچ ڪس نمیتونے بگے
*یواشکی های یک زن...*
S...♡
زندگی همیشه همین بوده است
درست زمانی می رسی
که پلّه برقی
از کار اُفتاده باشد
ساعت مُچی ات
مغزِ امیدوارِ امروزت
و بیچاره پاهای مصنوعی
که طبیعی طبیعی
دردِ بیشتری
می کشد انتظارشان را...
«آرمان پرناک»
درد
عبور
میکند
و
رَدِ
آن
درد
معنایِ
ما
را
تغییر
می دهد..!
چه کرده است
دست ایام
با حال دل من
درچشم به راهی
آرزوهایی که
ناله غم سرداده اند
چگونه چشم بدوزم
ردپای نگاهی را که
قصیده باران را
درگوش زمان نجوا میکرد
آه چه گویم
ازماتم نشسته بر خاطراتم را
درد عجیبی
نشانه گرفته است
برگ برگ دفتر شعرم را...