عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بوَرز ..
موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت کمترین فایده ی عشق، پشیمانی ماست
داد از این طرز مسلمانی که هرکس در نظر قبله را میجوید اما از خدا برگشته است
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم....
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی...
تاوان عشق را دل ما هر چه بود داد چشم انتظار باش در این ماجرا تو هم
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است
پاییز هم گذشت و زمستان فرا رسید از ما گذشته است تو هم بگذر ای بهار !
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم...
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت ...
یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس! شعری_که_سزاوار_تو_باشد_نسرودم
دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ما
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست و گرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است... .
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت ...️
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد!!
شمع وقتی داستانم را شنید، آتش گرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی، راحتی...
من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم ..
نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردم که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
راز این داغ نَه در سجده ی طولانی ماست بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید