ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
عاشق آن نیست که هرلحظه زند لاف محبت مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید
به گیسویت که از سویت به دیگرسو نتابم رخ گرم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید . .
در میکده مست از می نابم کردند سرمست ز جرعهٔ شرابم کردند ای دوست به چشمهای مست تو قسم جامی دو سه دادند و خرابم کردند