بی تو مهتاب شبی... نه ..... شب بارانی بود رشت، آبستن یک گریه ی طو لانی بود راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم در سرم فکر و خیالی که نمیدانی بود لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود آه دریاب...