شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
قلب تکه میان مغزهای طلاواق واق سگ هایخیالی...
مغزهای فسفر سوز، تابها را از ابرها جویدگریه ی باران را به نمک آتش بزنیددر آوارِ شبها خواب عجیبی می دهیدنغمه های بی خوابی را بر صدا می آوریدسرهایی که تکثیر می شونددر ذهن شکستهٔ روز و شهردستان تازه ای را می ایستندتا زخم خستگی را برهم زنند...