تو ای اندوه پوشالی! تو ای تشویش ویرانگر! تو ای بیرحمِ سرخ از مرگ! ای زالوی هر باور! شبیه مار از دیوار، میآیی به قصد من اگر میرانمت با سنگ، فردا میرسی از در تو میتازی به نام ناامیدی، بغض، تنهایی و جا وا میکنی در بودنم، هی میزنی خنجر...