شبان آهسته میگریم، که شاید کم شود دردم تحمل می رود اما... شب غم سر نمی آید! ️
تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده ی من چه جنونی چه نیازی چه غمی ست؟
دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم مگرم سوی تو راهی باشد ور نه دیگر به چه کار آیم من
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور من باشم و من باشم و من باشم و تو
آری تو آنکه دل طلبد آنی