لطف نوروز است جای بوسه ات بر گونه ام؛ ماهی سرخی چنین در برکه ای آزاد نیست!
خیالت برده خواب از ما و خود آسوده می خوابی؛ بخواب آسوده آرامم ڪه جز این آرزویم نیست...!
لطف نوروز است جای بوسه ات بر گونه ام؛ ماهی سرخی چنین در برڪه ای آزاد نیست...!
جَمع کُن بَساطِ شاعِریَت را تمام شُد دیروزبا کَسی وَسَطِ شهر دیدَمَش...
به آتش میکشم خود را ، همه افکار بیخود را به هر دم میزنم اما ، تو از من در نمی آیی