بانوی دنیایَم ، شب هایَم آرام میگیرند وقتی پیراهنِ چهارخانه ی تنِ تو ، خانه قلبم میشود
و از آن روز که با عشق تو جوشید دلم بودنت خوب ترین حادثه ی دنیا شد!
دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد در لحظه می نظم دو تا شانه به هم خورد
حق می دهم به آب اگر جزر و مد کند بعداز تو کم کسی ست که یکتا پرست ماند هرآدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند ؟