شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
و فکر کنپاییزدر فراموشی فصلهابه ناگاه رسیده استو هراسی نیستکه هنوزدر شهریور خیالمچشم به راهی دوخته امکه بر پشت پرچین یادهابیایی...حال...تو بگوکدامین دریچه رابر دوگانگی بودنت بگشایم؟پاییز بی تابانه ی دلم رایاشهریور چشم انتظار دیدار را......✍ سمیه خلج...
در اتاقم /جهانی از قابِ عکس های تو ساخته ام /هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه /به یک قاب سفر می کنم...«آرمان پرناک»...
روزهای نبودت را میشمارماما ای کاش روزای بودنت را هم شمرده بودمکاش میشمردم تا قدر لحظاتی که با تو میگذشت را بیشتر میدانستماگر شمرده بودم میدانستم چه مدت است که تورا میشناسماگر شمرده بودمهر ساعت ،هر دقیقه ، هر لحظهقدر تورا بیشتر میدانستم اما افسوسآدمیزادگان تنها روز های نبود را شمارش میکنند….(الهه قائمی)۲۶ تیرماه سال ۱۴۰۳...
نبودنت را با هر رنگیکه فکرش را کنیعاشقانه نقاشی کردم....اما فقط به من بگو بودنت راچگونه نقاشی کنم...؟ که تو در آن،فقط در کنار من باشی اصلا مال من باشی....!فقط در حال و هوای من باشی...با نگاهت میخواهم زندگی کنم ...بلکه لحظه های دلواپسی رو غرق شادی کنم ... ...
بیا فکر کنیم این آخرین بار استمیان گاه گاه هایی پر از لبخند که در تلاقی نگاهمی ستایم خدایم را به شگفتی آفرینشتو می ستایم نجابتت رامیان شنیدن نامم با ملودی بی همتای صدایتمیان گاه گاه هایی که بودنت می شود ابدیتی جاودانه.....بیا فکر کنیم آخرین بار استآخرین بار است عاشقانه هامان....بیا سرشار شویم از شوق......آخرین ها همیشه شیرینندشیرین ترندشیرین ترینند👌.نازی دلنوازی...
بودن گاه گاهتچه عاشقانه به آغوش می کشدمنِ خستهء ِ درمانده از زندگی را....و نبودنت نیزچه بی رحمانهبه دارم می زند هرشب.....امان از قدرت این عشق که منهر صبح ،دوباره بر می خیزم و..نفس میگیرمو آغاز میکنمدغدغه دوست داشتنت را...باش زندگیِ گاه گاهِ منکه بودنت همان شال گرمیست که می پیچد دور لحظه های سردم....نگیر از من بودنِ گاه گاهت راکه یخ میزنم بی شکدراین زمهریرِ زمستان در زمستانِ هولناک ! نازی دلنوازی...
نفس های تو را آن روزها در شیشه پر کردمهوای روز های بودنت را همچنان دارم...
تمام دروازه های بودنت را ببند،کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجره ای هم راضی ست.تمام پنجره های بودنت را ببند،کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضی ست. شعر:نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
منتظر بهار بودمتا سراغت را بگیرم!تا بهانه ای داشته باشمبرای سلامی دوباره ...خواستم بدانیبودنت برایم زندگیست!رعنا ابراهیمی فرد...
دوباره صبح شدو دلم تورا اشاره میکندببین برای بودنت دل استخاره میکند..رَوَم به سجده و دعا برای ماندنِ، تو بَر ،دو دستِ درقنوت من ،خدا نظاره میکند نسرین حسینی...
و شاید بودنتدلیلی ست برای دلبستن به زندگی...غزاله غفارزاده...
من از ریشه مهربانی ات قد کشیدمدستانم با های نفست گرم میشدو محبت را هر صبحکنار سفره صبحانهبا لبخندت میل میکردمچه دنیای گرمی بودبودنت آغوش بزرگی بودکه هر صبح مرا سیراب میکردرعنا ابراهیمی فرد...
و از آن روز که با عشق تو جوشید دلم بودنت خوب ترین حادثه ی دنیا شد!...
برای با تو بودنت غزل بهانه میشودتجسم خیال تو چه عاشقانه میشودبرای دیدنت دلم دوباره بچه میشودبه روی بالهای عشق همیشه شانه میشودبه حس خوب بودنت دوباره می پرستمتنفس که میکشد دلم تو را ترانه میشودتمام سایه های شب کنار میزند مراو با حضور گرم تو پناه خانه میشودمرا نفس بکش که من اسیر با تو بودنمو التماس و خواهشم چه کودکانه میشود....
غصه هات مال خودم! شادیام برای تو! آره جونمم میدم. واسه خنده های تو! تونباشی داغونمهمه چی رنگ بلاست. بیا دستمو بگیرباتو لحظه هام طلاست! بودنت برای منمث حس بارونه! چشم تو...به چشم منرنگ رود کارونه. عشق تو به قلب منجون میده نفس میده! قهرتو به زندگیمشکل یه قفس میده! بیادستموبگیراسممو صدابزن! تبر دلخوشی روبه قلب غصه ها بزن.!...
تنور دل که روشن شد به عشقت صبح زیبایی استجهان با بودنت پیش دو چشمانم تماشایی است ...
بودنت، من را شرمنده ی خدا کرد...
بیا بازی کنیم...مثل قبلا ها...من می دانم ، پایان چه می شود...!اما اگر هزار بارِ دیگر هم ،همینگونه تکرار شوی...،باز هم ، بودنَت را بازی می کنم...باز هم ،از تو ، دست نخواهم کشید... ستاره ح...
صَنما، الهه ی نیکوسِرشتتو از کدام کرانه ها آمده ای؟از دل کدام بوم وبر سربلند کرده ای؟صنما، ای طلوع نیکی نِساشما سرو بلندبالای باغِ پژمرده ی منیدر آسمانِ وقت سحر میبینمتشما روی خورشید را هم کم کرده ایای نازنین، بودنت روی خوشِ گیتی استنور دیده، ای تمنا، جاویدان بمانیمقدم زاد ...
در گوی زیبای چشمانت،طالع خویش را دیدم در بودنت سفیدی! در دوریت تباهی!...
باران که باریدن گرفت یاد آورم روزهای را که به خود قول دادم که بمانم در کنار دلم که مبادا دلتنگ روزهای شوم که فراموشی بر من غالب میشود و بودنت را گُم میکنم ،بار دگر عهد خواهم بست که دلتنگ باریدن باران شوم هرچند که به بودنت در کنارم ایمان دارم ....
دنیامی تو مثل نفس میمونی هر جا همرامی میدونی تموم زندگیمی دنیامی دیگه چی بگم بمونی و نری؟!شاید شد شاید موندی و دوباره هرچی باید شدنگو هیچی رو به راه نمیشه شاید شد… دیگه چی بگم بمونی و نری؟ نگاهم کن یه نگاه تو میتونه زندگیم باشه! تو که بودنت میتونه دلخوشیم باشه بذار حس کنم همیشه دارمت دیگه داره بد میشه ولی من نمیخوام از تو یک قدم دور شم! بخوامم نمیشه جز تو با کسی جور شم… دیگه چی بگم بمونی و نری؟ توی دلم آتیشه نمیخوام بدون...
ای بودنت همه شوق ...بپیچ بر منبپیچ بر قامت صدساله غمکه دگر ...انتظار بی معنی ست ...رعنا ابراهیمی فرد...
میگفت بودنت بوی نون سنگکِ تازهٔ صبحِ جمعه رو میده،بوی چوب سوختهٔ وسط جنگل،بودنت صدای بارون روی شیروونی چوبی رو میده،صدای خندهٔ بچه واسه خوشحالی کارنامه،میگفت بودنت بوی وانیل و شکلات داغ میده وسط یه روز سرد زمستون،بوی کولر آبی همراه یه کاسه آلوچهٔ نمک زده وسط گرمای تابستون،میگفت وقتی هستی انگار آدم سرِ ثانیه آخر، چراغ قرمزوُ رد می کنه!انگار ثانیه آخری که غذا بسوزه یادش میاد که زیر گازو خاموش کنه،انگار بابات می خواسته مچتوُ بگیره و ...
تو دقیقا مثل تابستانی!لبخندهایت طعم هندوانه می دهند، و چشم هایت همرنگ آسمان آبی تیر است. پوستت به سرخی گیلاس،لب هایت به شیرینی هلوو موهایت به سیاهی شب های شهریور است.بودنت مثل یک لیوان شربت آلبالو در گرمای طاقت فرسای مرداد لذت بخش است،و نگاهت همچون نسیم خنکی در روزهای آخر شهریور، جانی دوباره به من می بخشد.تو دقیقا مثل تابستانی.ترکیبی از رنگ و گرما و زیبایی.مگر می شود عاشقت نشد؟...
بیشتر از اینهابرای من باشدلم می خواهدگره بزنمهر نفسم رابه بودنت ...️...
دلم می خواهد بودنت مثل قصه ی روز و شب باشد...! ابدیتمام نشود...می فهمی...؟!همیشگی باشد... همیشگی...
تو بودنت کنارم انقدر قشنگه کهمیخوام قربون هر لحظه اش برم...
خط به خط بودنت را دوست دارم...
تو هستی ، تو در قلب منی،و همچنان قلبم می تپدتو مال منی ، همه ی هستی منیو همچنان بودنت به من امید میدهد...
عشق جان !دوست داشتنت بدجور به دلم مىچسبدتو یک اتفاق فوق العادهاىکه بودنت تا بى نهایتاوج عاشقیست ️️️️...
بودنت دور اما یادت جان من است...
وقتی دلت با من نیستبودنت مشکلی را حل نمی کند...تنها دلتنگ ترم می کند!...
نمی دانمبودنت را چه کنم ،بغل بگیرم ،زندانی اش کنم ،قاب بگیرم ،چه کنم که همیشه باشد...
دلم بودنت را می خواهدپاییز هم آمداما تو...دلم به اندازه ی تمام برگ های افتاده خیابان ها تو را می خواهد......
بودنت...حتی زمستانی ترین روزم را...بهار وار عاشقانه می کند...من نه اهل بارانم نه باد...نه عاشق زمستان...نه تابستان...من هوایی را...دوست دارم که... بند باشد به نفسهایت......