ای آشنای ِ ناشَکیب به جان نَخَر ذوقِ پیرِ دیگران را بِنواز عاشقانه، نُتِ زیبای هستی ات را بخوان جَسورانه، طنینِ خوشِ رستگاری ات را در میانِ پایکوبی جنون آمیزِ نومیدی دست بیفشان، در حصارِ اَمنِ اُمید عزیزِ آشنا هَماره باش ناجی ِخویش!
یک عالمه درخت بریده اند، یک عالمه نیمکت چوبی ساخته اند، یک عالمه چراغ روشن است یک عالمه هوا دونفره است آنوقت من ، تنها نشسته ام به انتظار... اسراف نیست؟!